فرامرز سلیمانی شاعر و مترجم ایرانی در هفتاد و پنج سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سرطان در آمریکا درگذشت.
فرامرز سلیمانی در ساری متولد شده بود. او بعد از انقلاب ۱۳۵۷ به امریکا مهاجرت کرد و تخصص پزشکی خود را در رشته زنان و زایمان در آمریکا به پایان رساند. فرامرز سلیمانی بیش از بیست جلد کتاب منتشر کرده و سردبیری مجله «کتاب موج» و «نوشتا» را هم به عهده داشته است. او در سالهای دهه چهل و پنجاه رفیق گرمابه و گلستان اغلب شاعران و نویسندگان ایرانی بود به طوری که میتوان او را بخشی از تاریخ شفاهی ادبیات ایران دانست. شاعرانی مانند نصرت رحمانی، منوچهر نیستانی و منوچهر آتشی از جمله کسانی بودند که در مطب و خانه فرامرز سلیمانی با او آمد و شد داشتند.
توکا نیستانی همکار من در ایرانوایر و فرزند بزرگ منوچهر نیستانی هنگامی که بیست سال داشت طراحی چند جلد از کتابهای فرامرز سلیمانی را انجام داده. توکا در مورد طراحیهای این کتابها میگوید، آن طراحیها بدترین طراحیهای تاریخ نشر در ایران هستند، اما سبب شدند که ارتباط من جدا از پدرم با فرامرز شکل بگیرد. من از سلیمانی بابت آن طراحیها پولی نمیگرفتم اما در عوض هر وقت که با هم به کتابفروشی میرفتیم او هزینه کتاب را پرداخت میکرد.
فرامرز، ناجی شاعران پیش از انقلاب بود
توکا نیستانی درباره این آشنایی و رفاقت میگوید: «ارتباط من با فرامرز سلیمانی از زمانی شروع شد که شعرهایی از نرودا را به فارسی ترجمه کرده بود و برای چاپ آنها نیاز به طرح جلد داشت. از من خواست برایش طراحی کنم، دو سه جلد از آن کتابها را من طراحی کردم.
نیمه دوم دهه پنجاه فرامرز به واسطه عمویم که او هم پزشک بود با پدر من آشنا شده بود، اولین بار اسمش را از پدر شنیده بودم. مطب فرامرز در خیابان تخت طاوس بود و اغلب شاعران به مطب او رفت و آمد داشتند. فرامرز سلیمانی بر خلاف اغلب شاعران آن دوران، بسیار آدم سالمی بود، برخلاف پدر من، منوچهر آتشی، اخوان و خیلیهای دیگر، سالم زندگی میکرد. زمستانها اسکی میرفت و تابستانها تنیس بازی میکرد. هم شعر میگفت و ترجمه میکرد و هم در کنفرانسهای پزشکی شرکت میکرد. در ساختمانی که مطبش در آنجا واقع شده بود اتاقی داشت و بعد از ساعت چهار و پنج که کارش تماش میشد اغلب شاعران به مطب او میآمدند. سیستم صوتی عالی، کتابخانهای نسبتاً کامل و مبلهای راحتی کلیت این اتاق را رقم زده بودند، دست و بالش هم اصولاً باز بود. آدم محترمی بود، وضع جیبیاش هم خوب بود و اصولاً وقتی شاعران و نویسندگان گرفتار میشدند، دست به دامن سلیمانی بودند. بخشی از قابل اعتماد بودنش در بین شاعران بیشتر به خاطر سلامت جسمش و وضعیت مالیاش بود. میتوانست همه را در هر موقعیتی نجات بدهد، اگر کسی گرفتار میشد میتوانست وثیقه بگذارد.
مسائل جامعه و سیاست، بر بسیاری از شاعران دهه چهل و پنجاه سایه انداخته بود. برخی از شاعران و نویسندگان بعد از کودتای بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ سرخورده شده بودند و به همین خاطر هم برخی از آنان به مواد مخدر روی آوردند، اما فرامرز سلیمانی در آن سالهای طلایی ادبیات ایران، زندگی سالمی در پیش گرفته بود. شاید یکی از علتهای محبوب و مطرح نبودنش در جامعه ادبی بیمار ایران، در نحوه زندگیاش نهفته باشد. ارتباطات گسترده و دست و دلبازی دوستانه، یکی از علتهای محبوبیت او در میان شاعران بود. گاهی در ادبیات ایران و جهان شعرهای خوب سبب شهرت شاعرش نمیشوند، شعرهای خوب فرامرز سلیمانی هم از آن دسته از شعرها بود.
توکا نیستانی مهاجرت فرامرز سلیمانی را در زمانی که شخصیت ادبیاش در حال شکلگیری بود، یکی دیگر از علتهای ناشناخته ماندن این شاعر و منتقد ادبی میداند.
توکا میگوید: «فرامرز اگر در فضای ادبی ایران تاثیرگذار نشد، به این دلیل هم بود که زمانی از ایران رفت، که تازه شعرش داشت شخصیت پیدا میکرد، البته رضا براهنی را هم نباید فراموش کرد که او هم سلامت جسم داشت و در چند دهه گذشته بیرون از ایران زندگی کرده است، اما براهنی عمر مفیدش را در زمانی که ایران بود شروع کرد و اسم و رسمی داشت. وقتی بیرون از ایران شروع به زندگی کرد چهره شناخته شدهای بود، اما سلیمانی با مهاجرتش این بخت را از دست داد. یکی از آرزوهای من این بود که در این سالها مخصوصا سالهایی که در کانادا هستم به دلیل نزدیکی کشورهایی که در آن زندگی میکنیم ببینمش اما نشد. عمویم و دکتر سلیمانی قبل از همه در منزل ما بالای جسد پدرم آمدند و گواهی فوت پدرم را فرامرز امضا کرده بود.»
شاعرانی که قبل از شعر مردند
فرامرز سلیمانی یکی از بنیانگذاران شعر «موج سوم» بود، در مقالهای منتشر شده در نشریه دنیای سخن در دی ماه ۱۳۶۶ برای اولین بار نظریات و تفکرات این موج را بیان کرد. در آن مقاله پیدایش موج اول شعر معاصر را، از شعر «افسانه» سروده نیما یوشیج و موج دوم را شاعران دهه چهل و پنجاه معرفی کرده است و موج سوم را نسل شاعران بعد از انقلاب و جنگ، که میراث دو نسل گذشته خود بودند، میداند.
یکی از شاخصههای شعر موج ناب، پافشاری بر دور کردن شعر از اندیشه، سیاست و آرمان بود. در آن زمان اخراج آرمان گرایی از شعر، یعنی دور کردن یکی از مهمترین مبانی شعر. عدهای از منتقدان این موج و تفکر جدایی سیاست از شعر، را نخستین گام انحطاط و بحران ادبیات چند دهه گذشته ایران ارزیابی کردهاند.
فرج سرکوهی بعد از انتشار کتاب «شعر به دقیقه اکنون» که مجموعهای از شعر شاعران موج سوم بود در مقالهای با عنوان «شعر به دقیقه بیدردی» در انتقاد به این موج مینویسد: «خوشا به حال کسانی که هیچ وقت عاشق نشدند؛ خوشا به حال کسانی که رنج نبردهاند؛ و خوشا به حال کسانی که شادی عمیق و سودا را تجربه نکردهاند؛ خوشا به حال کسانی که درد را تجربه نکردهاند؛ خوشا به حال کسانی که عمق عاطفی آنها یک بند انگشت هم نیست. شعر “به دقیقه بیدردی” شعر “اکنون” شعرِ چنین موجوداتی است. پیشگامان موجی که فربهتر خواهد شد. موج تسلیم در برابر وضع موجود. “خوشا به حال بیدردان نوکیسه ». برخی شعرها پیش از شاعرانشان میمیرند. این گفته قدیمی را میتوان در بیشتر شعرهای مجموعه شعر به دقیقه اکنون دید.
احمد شاملو که با مفاهیمی چون موج سوم مخالف بود در مصاحبهای با فرج سرکوهی که در مجله آدینه منتشر شده است مفاهیمی چون موج سوم و موج ناب را «گرداب» و از مقوله «آرمانگریزی» دانست.
از شاعران موج سوم در آن زمان، میتوان به شمس لنگرودی، فرشته ساری و سیدعلی صالحی اشاره کرد که بعدها به راه دیگری رفتند.
فرامرز سلیمانی؛ رفیقِ موج سومیها
سیدعلی صالحی در نامهای که بعد از درگذشت «فرامرز سلیمانی» در خبرگزاری ایسنا منتشر کرده است مینویسد: «فرامرز حامی بیدریغ ما جنوبیها بود. دکتر فرامرز سلیمانی، دوست دانای ما در حلقه موج ناب بود، بیدریغ و دوست، عمیقا دوست بود. در واشنگتن هم برای چندمینبار به او گفتم: ترجمه شعرهای پابلو نرودا ـ همراه با دکتر احمد کریمی حکاک ـ کار بینظیری است. این جنس کارها را تکرار کنید! دو دفتر “نیکسونکُشی” و “بلندیهای ماچوپیچو” را با هم خواندیم، بارها خواندیم. دکتر از مجله “ایران” در اوایل دهه شصت تا مجله دنیای سخن کار درازمدت روزنامهنگاری را تجربه کرده بود. در دنیای سخن، همراه دکتر مجابی، محمد مختاری و نصیریپور، بنیانی جدی را پی ریخت و او بود که منوچهر آتشی را دوباره از انزوای جنوب و خاموشی به میدان آورد، بعد از انعکاس مصاحبه دکتر با منوچهر در مجله دنیای سخن بود که آتشی یک بار دیگر با قوت و امید پا به میدان واژه نهاد.»
عشق کوتاه است و فراموشی بس طولانی
تاثیر روابط اجتماعی فرامرز سلیمانی با شاعران موج ناب در خوزستان غیر قابل انکار است. شهرام گراوندی یکی از شاعران موج ناب میگوید: «حضور فرامرز سلیمانی در سالهای دهه پنجاه در مسجدسلیمان و جنوب و در سالهای نخست دهه شصت در کنار موج نابیها که مقر و مرکز آنها مسجدسلیمان بود، آنقدر حضوری آشکار و پیدا و رفیقانه بود که بسیاری، هنوز که هنوز است در آن حوالی، فکر میکنند فرامرز سلیمانی جنوبی است و خوزستانی. حضور دکتر سلیمانی در کنار سیروس رادمنش و هرمز علیپور و یارمحمد اسدپور و هوشنگ چالنگی و بتول عزیزپور و که و که و که، فقط حضوری سمبلیک نبود. او در رهیافتهای مدام متغیر و پیش رونده ساحت شاعرانگیاش از “نو” به “سپید” و “دیگر” و “حجم” و “ناب” و سرانجام به جریانی که خود بانی و پیشقراول آن بود رسید، به موج سوم. او در بسیاری از شعرهایش، شاعری ناب سراست. در شعرهایی، “دیگر” و “حجم”سرا. به دفعات گفتهام و نوشتهام که شعر فرامرز نو به نو شده است و جامه عوض کرده است و از ساحتی به ساحتی دیگر تغییر یافته و در همه ساحتها هم شعری است قوتمند و کاریزماتیک. شعرهایی از آن دست که مشق شاعران نوجو و جوانتر بوده و هست. فرامرز سلیمانی از قدمای همیشه جوان ادبیات معاصر است. از کارکشتههایی که فقدانش هرگز جبران نمیشود. قدیمترها، لابد غم و غصه و اندوه شاعران فقط غم و غصه و اندوه ِ معیشت و نان و پناهندگی و اقامت و بیکاری و فقر و انگ و برچسب خوردن و واهمههای بینام و نشان نبود. آن موقعها شاعر شعر مینوشت و شعر قوی هم مینوشت و از میان خلوارهها و لجنها و غبارها و بازیهای نشر و بازار مزخرف و سطحیگرایی و عوامیت ادبیات، سربلند بیرون می آمد.»
درگذشت یک شاعر و تب انتشار شعرهایش
درگذشت فرامرز سلیمانی در شبکههای اجتماعی و جامعه ادبی ایران پر بازتاب بوده است. اغلب سخاوتمندی روح او را الگوی شاعری خواندهاند و تعدادی به بازنشر شعرهای او بسنده کردهاند، عادتی که در جامعه ایران تازگی ندارد. بعد از درگذشت شاعری برای مدتی شعر و نامش ورد زبانها میشود. مهین خدیوی که نام او در کنار فرامرز سلیمانی، مینا دستغیب و پرویز اسلامپور با جریان شعر ناب گره خورده، در یادداشتی برای ایرانوایر درباره رفاقتش با فرامرز سلیمانی مینویسد: «بعضی از آدمها با رفتنشان تنهاییات را عمیقتر میکنند. فرامرز سلیمانی از این آدمهاست. نمیتوانم از فعل بود استفاده کنم، سخت است. فرامرز همه دغدغهاش شعر بود. همه زندگیاش شعر بود. نه شعر خودش، شاعری بود که هیچوقت دغدغه شعری خودش را نداشت. بیشتر دوست داشت شعر دیگران را معرفی کند، چه از راه ترجمه و چه با انتشار شعر در جنگها و این اواخر در نشریه “موج”. کتاب شعر شهادت است نیز نقد شعر نبود، معرفی شعر و جریانهای شعری دهه پنجاه، فرامرز در معرفی خود نقشی نداشت، اما در جریان شعری نقش بزرگی داشت. بله کم شناخته شد و کم به شعر و خود فرامرز سلیمانی پرداخته شد.
انسان وارستهای بود فرامرز سلیمانی. و چه حیف شد که رفت و دریغ که چه زود هم رفت.
برگرفته از ایران وایر