در سرما و یخبندان
در دوازدهمِ یازدهمِ دوهزارو شانزده
با این بوران و برف و راه بندانِ جهان
نشسته ام کنارِ پنجره ی کوچکِ آشپزخانه ام
پُر از خالی ی بی انتها.
به زاغچه ای می نگرم
که از شاخه های پُر برفِ چناری کُهن
دُم تکان می دهد برای من
تا بخندم
به احوالِ روزگاری
سرشار از آوارگی، خشونت، بیزاری و بیعاری
تا در نهایت ناباوری
تنهایی و قهوه ی تلخم را
بنوشم قطره قطره
بپذیرم که لئونارد کُهِن نیز
به خاطره ها پیوست
و فسیل پارازیتِ ترامپ
جو جاهلانه ی زمانه را شکست
اینک بدان مهربان یار
بشارتِ هیچ معجزتی
دلِ این سالخورده همدانی ی عاشق را
نخواهد لرزاند
مگر حضور عاشقانه ترانه ای
که می سراید ترا
آبی تر از دریا
روشن تر از باران
بی مرزتر از رؤیا
۱۲ نوامبر ۲۰۱۶
استکهلم