میخاییل گورباچف اواخر ژانویه امسال در مقاله ای برای مجله تایمز هشدار داد که به نظر می رسد جهان در برابر یک جنگ بزرگ قرار گرفته است. گورباچف با اشاره به استقرار رو به ازدیاد یکان های رزمی و تانک های ناتو در اروپا و قرار گرفتن آن در برابر ارتش روسیه، خطر را بسیار جدی ارزیابی کرد و نوشت: “در بودجه دولت هایی که به سختی قادر به انجام خدمات اجتماعی هستند، همواره سهم بودجه نظامی برای خرید جنگ افزارهای مدرنی که قدرت تخریبی برتر از سلاح های کشتار جمعی پیشین دارند، افزایش می یابد.”
آخرین رییس جمهور اتحاد جماهیر شوروی و بانی فروپاشی این کشور در مقاله خود افزود: ” این پول ها صرف خرید زیردریایی هایی می شوند که قادرند با یک شلیک نیمی از یک قاره را منهدم کنند، یا به مصرف استقرار سیستم های دفاع موشکی می رسند که ثبات استراتژیک جهان را برهم می زنند.” در بخشی دیگر از مقاله گورباچف، به این نکته اشاره می شود که لحن دیپلماسی جهانی همواره جنگ طلبانه تر می شود.
با توجه به اوضاع امروز آمریکا، روسیه، اروپا و چین، گورباچف در این نگرانی عمیق تنها نیست. بسیاری از ناظران سیاست جهانی با او همصدا هستند. از نظر آن ها، شاید رقابت تسلیحاتی به تنهایی جهان را در آینده نزدیک به سوی یک جنگ گسترده هدایت نکند، اما مجموع پیچیدگی ها از این روند خبر می دهند. در این میان، نقش و جایگاه اتحادیه اروپا در داخل قاره اروپا و سراسر جهان بسیار حساس و مهم ارزیابی می شود.
دونالد ترامپ، در سخنان خود بارها نشان داده است که بازگشت کشورهای عضو اتحادیه اروپا به پشت مرزهای ملی را ترجیح می دهد. او، همچنین می خواهد میان ایالات متحده آمریکا و مکزیک دیوار بکشد و مرزهای کشور خود را به روی مسلمانان ببندد. ترامپ اگر موفق به اعمال نظر خود در زمینه بستن مرزها به روی پناهجویان و مهاجران شود، در عمل اتحادیه اروپا را در بحران عمیق پناهندگی تنها گذاشته است.
آن سوتر، در حالی که بحران اتحادیه اروپا و روسیه بر سر شرق اوکراین و شبه جزیره کریمه همچنان پابرجا است، پوتین نیز مانند ترامپ از ایجاد شکاف در میان کشورهای عضو اتحادیه اروپا استقبال می کند، زیرا نفوذ روسیه در میان کشورهای کوچک و پراکنده بهتر گسترش می یابد تا در میان کشورهایی که در اتحادیه اروپا به یکدیگر پیوسته اند.
تاثیر خروج بریتانیا و خرابکاری های پوتین بر اتحادیه اروپا
روند جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا در سال جاری سرعت می گیرد. بریتانیا، در میان کشورهای اروپایی از همه به آمریکا نزدیک تر است. نخست وزیر بریتانیا نخستین مقام اروپایی بود که در پی ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید به دیدار او شتافت.
خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا به این اتحادیه به اندازه کافی آسیب زده است. حال، در شرایطی که نشانه های اختلاف نظر رهبران آلمان و فرانسه با دونالد ترامپ هر روز آشکارتر می شود، تکروی بریتانیا در این زمینه می تواند دومین ضربه را به اقتدار اروپا وارد کند.
آتش زیر خاکستر دیگر در اروپا تلاش های ولادیمیر پوتین برای بی ثبات کردن اتحادیه اروپا و از همه بیشتر آلمان است. این تلاش ها واکنش مسکو به تحریم هایی است که اتحادیه اروپا در پی بروز بحران در کریمه و شرق اوکراین علیه روسیه اعمال کرد و هنوز برپا است.
در یک سال گذشته مواردی از تلاش های مسکو برای ایجاد بحران های سیاسی و اجتماعی در آلمان آشکار شد. رهبران سیاسی آلمان، همزمان با نگرانی نسبت به سیاست های ترامپ، ترس خود را از اثرگذاری سایبری مسکو بر انتخابات پاییز امسال کشور خود پنهان نمی کنند.
در چنین شرایطی، چین هم خود را یک قدرت جهانی تازه معرفی می کند. جمهوری خلق چین در دو دهه اخیر بر بودجه نظامی خود به شدت افزوده است. به لحاظ ذخائر ارزی نیز، در حال حاضر هیچ کشوری در جهان جایگاه چین را ندارد. با آغاز برنامه های دونالد ترامپ برای تعدیل موازنه بازرگانی با چین، رقابت اقتصادی واشنگتن و پکن می تواند به یک بحران عمیق سیاسی بیانجامد که منافع اروپا را نیز بی گمان تهدید می کند.
افزایش مخالفان اتحادیه اروپا در اروپا
اتحادیه اروپا در شرایطی با این چالش های خارجی روبرو است که در داخل آن نیز، بسیاری از شهروندان به مخالفان آن تبدیل شده اند. ناسیونالیست ها، در فرانسه، آلمان، هلند، ایتالیا، لهستان، مجارستان و بسیاری دیگر از کشورهای اروپایی این ناراضیان را بهترین شکار خود ارزیابی می کنند و تاکنون نیز موفق به جذب بسیاری از آن ها شده اند.
رشد مخالفت با اتحادیه اروپا بی دلیل نیست. اتحادیه اروپا نه با مشارکت مستقیم مردم که با همصدایی نخبگان کشورهای اروپایی و انحصارات مالی بزرگ بنیاد نهاده شد. رهبران این اتحادیه، سال ها بر پیشانی هرکس که از روند جهانی گردانی سرمایه، اتحادیه اروپا و واحد پول مشترک آن انتقاد می کرد، برچسب نژادپرستی و ارتجاع می زدند، در حالی که بسیاری از انتقادهای مخالفان برحق بود.
مخالفان می دیدند که میلیاردها یورو صرف مقابله با بحران های مالی می شود، اما لایه های میانی هیچ سهمی از آن نمی برند، بیکاری در جنوب اروپا به سرعت بالا می رود و شکاف میان فقر و ثروت سال به سال عمیق تر می شود.
همین واقعیات آشکار بود که بخشی از مردم اروپا را به ناسیونالیست های واقعی تبدیل کرد. اکنون، تمایل بخش عمده ای از اروپاییان به بازگشت به پشت مرزهای ملی، به بهترین ابزار سوء استفاده راستگرایان و ناسیونالیست های افراطی تبدیل شده است.
اعتراف رییس پیشین پارلمان اروپا به کجروی اتحادیه
مارتین شولتس رییس آلمانی و سوسیال دموکرات پارلمان اروپا به تازگی از این مقام کناره گیری کرد تا بتواند خود را وقف مبارزات انتخاباتی در داخل آلمان کند. او به دنبال کناره گیری زیگمار گابریل رییس حزب سوسیال دموکرات آلمان، از سوی هیئت رییسه این حزب به ریاست آن برگزیده و به عنوان نامزد مقام صدراعظمی در انتخابات سپتامبر امسال معرفی شد.
مارتین شولتس که ۲۳ سال سابقه نمایندگی پارلمان اروپا و پنج سال سابقه ریاست آن را به عهده دارد، از چهره های سرشناس جناح چپ حزب سوسیال دموکرات است. او در نخستین سخنرانی خود پس از برگزیده شدن به عنوان رییس حزب و نامزد مقام صدراعظمی، ضمن اشاره به مشکلاتی که در اروپا سبب دوری مردم از اتحادیه اروپا و در آلمان سبب دوری مردم از حزب سوسیال دموکرات شده است، بر این نکته تصریح کرد که حزبش تنها در صورتی می تواند اعضای پیشین خود را دوباره جذب کند که براساس منشور پایه خود ثابت کند مدافع منافع کارگران و زحمتکشان است.
آنچه نامزد حزب سوسیال دموکرات آلمان درباره رابطه حزب خود با مردم می گوید، شامل حال اتحادیه اروپا نیز می شود. این اتحادیه که همزمان با تحمل فشار موازی ترامپ و پوتین دشواری های بزرگی را از سر می گذراند، تنها در صورتی می تواند نجات یابد که به منافع کارگران، زحمتکشان و طبقه متوسط توجه کند و به قول یک مفسر آلمانی از “اتحادیه کنسرن ها” به “اتحادیه مردم” تبدیل شود.
در غیر این صورت، پیروزی ناسیونالیست های نژادپرست در آلمان، فرانسه، هلند و احتمالا ایتالیا، در سال جاری بی تردید مقدمه ای برای از هم پاشی اتحادیه اروپا و بی اعتبار شدن واحد پول مشترک آن یورو خواهد شد که در سال های اخیر بخشی از قدرت خرید خود را در برابر دلار از دست داده است.
از هم پاشیدن اتحادیه اروپا و بی اعتبار شدن واحد پول آن، بار دیگر میان ۲۸ ملت اروپایی مرزهایی خواهد کشید که جز تحقق پیش بینی تلخ گورباچف در جهان برآیندی نخواهد داشت: پیشروی به سمت یک جنگ فراگیر در جهانی که دیوارهای متعدد میان هفت میلیارد سکنه آن جدایی انداخته اند.