ایرانگردی
خاندان بابشاد سیرافی
« … “سیراف” را کیکاوس بنا کرده است. چون کیکاوس خواست به آسمان رود و تا آنجا صعود نمود که از انظار غایب شد، خدا باد را مامور پایین انداختن او کرد و کیکاوس در سیراف فرود آمد و آب و شیر درخواست نمود. از این رو این محل به “شیرآب” موسوم شد و تجار آن را “شیلاو” مینامند و من در آنجا عمارت زیاد دیدم …». یاقوت حموی
از گذشتههای دور مردمان کرانههای ساحلی با دریا پیوندی ناگسستنی داشتند و با وجود خطرهای بیشمار و وقوع رخدادهای ناگوار، فرزندان پای بر جای پای پدران خود مینهادند. از این روست که در تاریخ دریانوردی ایرانیان به نام خاندانهایی بر میخوریم که چندین نسل آن دریانورد و دریاپو بودهاند، تا جاییکه سرنوشت ایشان به دریا گره خورده است. بیشتر این خاندانها در بندر سیراف، زادگاه سندباد دریانورد ایرانی و مخترع سکان، زندگی میکردند. ویژگی مشترک میان این خاندانها، ایرانی بودنشان است که در همان نگاه نخست به چشم میخورد.
یکی از خاندانهای بهنام، که بیشتر مردان آن از جمله دریانوردان نامی بودند؛ خاندان “بابشاد سیرافی” است. (بابشاد و یا باباشاد. ترکیب دو واژه بابا به معنای بزرگتر و شاد است. این واژگان را میتوان به معنی بزرگتری که وجود او مایه شادمانیخانواده است، ترجمه کرد). نیاکان این خاندان در زمان ساسانیان نگهبانان خشاب (چراغ دریایی) بندر سیراف بودند. همچنین وجود نام «مهر» در نام برخی از ایشان میتواند دلیلی از پیوندشان با خاندان مهران (اشکانیان) و یا ریشههایی در «آیین مهر» باشد. مردان این خاندان دریانوردانی توانا، کارآمد و کارآزموده در راههای بازرگانی دریایی (ابریشم، ادویه، بخور) آن روزگار بشمار میرفتند. اهمیت این خاندان تا به آنجایی بوده است که پادشاهان آنان را گرامی و بزرگ میداشتند.
« … یکی از پادشاهان هند دستور داد تصویر محمد بابشاد را که ناخدایی مشهور بود و در میان دریانوردان شهرت و اعتبار بسزایی داشت نقش کنند، زیرا چنین رسم بود که از میان هر صنف از مردم، آن کسی که از حیث مقام و منزلت و ذکاوت منحصر بود، صورت او را ترسیم میکردند … »
ناخدا “محمد بابشاد” تا کرانههای چین و ژاپن و فلیپین (جزایر وقواق) سفر میکرده است. رهنامههای او نه فقط شرح راههای دریایی، جزر و مد سواحل و وضعیت آب و هوایی؛ بلکه گزارشهای دست اولی از مردم، جانوران و گیاهان شگفتانگیزی است که شاید او نخستین غیربومی باشد که به آنها توجه نموده و به تهیه گزارش مبادرت ورزیده است. او با پشتکار فراوان جانوران و گیاهان خطرناک را وصف نموده و جزایری که ساکنان آن آدمخوار بودند معرفی کرده است. رهنامهها، گزارشها و نوشتههای دریانوردان ایرانی چون محمد بابشاد نقش مهمی در ادبیات دریایی ایران و جهان بازی کرده است.
محمد بابشاد در سفر به سوماترا به ویژه «لامری» (ناحیه شمالی سوماترا) و «قاقله» (ناحیه مرکزی سوماترا) از میمونهای انساننمایی که امروزه به نام «اورانگوتان» میشناسیم نوشتههایی بر جا گذاشته است.
« … این حادثه در سال ۳۰۹ ه (۹۲۱ م) که کشتی تجاری ما به قاقله میرفت رخداد. پس از تخلیه قسمتی از کالا در قاقله باقیمانده را بندر دیگری که تا آنجا هفت روز دریایی فاصله بود بردیم و کشتی در خلیج کوچکی به پهنای سه تا چهار فرسنگ لنگر انداخته کالاها را به ساحل بردیم. پس از اینکه همه ملوانان و بازرگانان از کشتی پیاده شدند و تنها یک نفر را در آن به نگهبانی گماشتیم، میمونها به کشتی یورش برده و قصد ورود به آن را نمودند. ملوان پاسبان با چوب و سنگ همه میمونها را فراری داد غافل از اینکه یک میمون بزرگ خود را در کشتی پنهان کرده است… میمون به آرامی به او نزدیک شده و ملوان به او نان داد. میمون هم به جنگل رفته و با شاخهای موز که که بیست دانه موز به آن بود بازگشت. از آن روز دوستی میان آنها شکل گرفت و میمون هر روز برای او موز و خوردنیهای دیگر میآورد … روزی ملوان به جنگل رفته و ناپدید شد. ملوانان دیگر که اعتقاد داشتند میمون آن ملوان را کشته، او را ازکشتی بیرون انداختند …. »
محمدبابشاد شرح مفصلی از افعیهای زهرآگین کرانههای سراندیب و روشهای درمان زهر آنها و همچنین مارهای غولپیکر (پیتون) کرانههای سوماترا نوشته که تا پیش از پژوهشهای دریانوردان اروپایی، تنها مرجع مورد استفاده بوده است.
او نوشته که « … مردم (سوماترا) اگر نتوانند مارگزیدهای را درمان کنند، او را در نقطهای عمیق از رودخانه میاندازند تا غرق شده و از درد و رنج نجات یابد…»
در مورد تمساحها نوشته است که «… در سریره نهنگها در کنار خانهها زندگی میکنند و هیچ آزاری به مردم نمیرسانند؛ اما همینکه از خلیج خارج شوند هر چه را سر راه خود ببینند از بین برده میبلعند…».
یادآور میشود که گذشتگان تمساح (کروکودیل) را نهنگ مینامیدند. فردوسیبزرگ در وصف رستم از زبان تهمینه به سهراب سروده:
دل شیر دارد تن ژنده پیل
نهنگان برآرد ز دریای نیل
(شاهنامه فردوسی)
محمد بابشاد برادری به نام “راشد” و پسری به نام “عبداله” داشته که هر دو دریانوردان کارآزمودهای بودهاند. راشد برادر کوچکتر محمد بابشاد از خردسالی تازمانی که دریانوردی نامآور شده، برادرش را در سفرهای دریایی همراهی کرده است. او پسری به نام جعفر (ابن لاکیس) دارد که چون دیگر مردان خاندانش پای در دریا نهاد. راشد در رهنامه خود نوشته است:
«… در ماه ذیقعده سال ۳۰۵ (ژوئن ۹۱۷ م) در یک کشتی از سیراف به بصره مسافرت میکردم. در ناحیه راسالکلام – دماغهای در خلیج فارس میان سیراف و بصره – دریا طوفانی شد. ناچار مقداری از بارهای کشتی را به دریا ریختم؛ امواج دریا به اندازهای بلند میشد که بر روی کشتی سایه میافکند و آنها را در زیر سایه خود میپوشاند و سپس در زیر کشتی در هم میشکست. هنگامیکه موجها سر بر آسمان میکشیدند، ممکن نمیشد آسمان را دید و امواج، روز را از دیدگان ما پنهان میداشتند …»
خلیج فارس گفتی کز مغاکی
به دوزخ رخنه کرد و ریخت آنجا
ز هر سو موجها انگیخت چون کوه
که شد کوه از نهیبش زیر و بالا
(ملک الشعرای بهار)
در کتاب “دارابنامه” شرحی همانند براییک طوفان دریایی آورده شده است. “… دریا به جوش و خروش درآمد و آن آب دریا به هم برآمد و آن تاریکی بیشتر شد … دیوی عظیم سر از آب بیرون کرد. سری مانند گنبد، دهانی چون غاری و دو چشم چون دو تاس پر خون، موی به هم برآمده، به هیبت تمام سر و گردن را از آب دریا بیرون کرد …“.
جعفر پسر راشد برادر محمد بابشاد معروف به “ابنلاکیس” در رهنامه خود نوشته است که شاهد اعمال دهشتناک مردم وقواق بوده است. این مردم در سال ۳۳۴ هجری، ۹۴۵ میلادی، با نزدیک به یکهزار زورق به نبرد شدیدی با اهالی شهر قنبله پرداختند، ولی بر آنها پیروز نشدند. هم او سفرهایی به جزایر “دیباجات” در جنوب شرقی آسیا و “دیباجات گستج” در جنوب هندوستان داشته است.
بزرگ بن شهریار رامهرمزی در باره دیباجات مینویسد: «… این دیباجات جزیرههایی هستند با هنر و صنعت فراوان که از دیباجات گستج آغاز شده و به جزایر وقواق میرسد. نزدیک به سیهزار جزیره است که حدود دوازدههزارتای آن مسکونی است. طول این جزایر از یک فرسنگ تا ده فرسنگ و فاصله آنها دستکم یک فرسنگ است …»
محمد بابشاد برادر دریانورد دیگری به نام مهران داشته که او نیز چون برادرانش دریانورد کارکشتهای بوده است. کشتی او در یک سفر دریایی از سیراف به بصره دچار یک گردباد دریایی گردیده و با کالا و سرنشینانش منهدم میشود. چندی پس از آن زنی از ساکنان سیراف چند ماهی خریداری میکند و هنگامیکه شکم یکی از ماهیان را میشکافد تا آن را برای پخت آماده سازد، انگشتری در شکم ماهی مییابد. زن سیرافی، انگشتر را به دیگران نشان میدهد؛ هنگامی که محمد بابشاد، انگشتر را میبیند آن را میشناسد و درمییابد، برادرش درگذشته است. این دریانورد دختری ماجراجو به نام “مهرشیرین” داشته که همسر پسر عمویش ابوعبداله (مهربان) و عروس محمد بابشاد بشمار میرود. او در چند سفر دریایی، پیرامون خلیج فارس، پدر، عمو و همسر (و شاید هم پسرش) را همراهی میکرده است.
محمد بابشاد، پسری بیباک به نام ابوعبداله (مهربان) داشته که تحت آموزش پدر و عموهایش، فنون و رموز دریانوردی را آموخته و چندین سفر به چین، ژاپن و زنگبار داشته است. او با کشتی خود به کشور طلا (ناحیه جنوبی هندوستان) سفر کرده است. او در سفرنامه خود درباره بندرگاه ساحل «اغباب» در «سراندیب» (سیلان، سریلانکا) و بازار بزرگ «ابریر» نوشته که بازار پارچه آن نیم میل (واحد اندازهگیری مسافت در ایرانباستان) بوده است. به نوشته او در این شهر ششصد بت مورد پرستش مردم بوده است.
عبداله نوه محمد بامشاد یکی دیگر از دریانوردان این خاندان که از بندر سریره (سه نوار) در جنوبشرقی سوماترا به چین سفر میکرده، در پنجاه زامی (زمان کشتیرانی برابر با یک هشتم شبانهروز = سه ساعت) سریره با طوفان شدیدی برخورد میکند. آن چنانکه سرنشینان کشتی کالا و لوازم اضافی را به دریا میریزند. طوفان کشتی را به جزیره ناشناختهای میبرد و زمانی که طوفان به پایان میرسد، چندین نفر از اهالی جزیره به ساحل میآیند و به کشتینشینان میفهمانند که بهزودی به کمک آنها خواهند شتافت. ولی تا چهار روز خبری نمیشود. روز پنجم که پس از به پایان رسیدن آب آشامیدنی، سی نفر از سرنشینان کشتی با سلاح به امید یافتن آب به جزیره گام نهادند. ساکنان جزیره از ترس گریختند. یکی از مردان جزیره که به نظر باهوشتر میرسید به آنها نزدیک شده و علت هجومشان را جویا شد. یکی از سرنشینان کشتی که با زبان ساکنان وقواق آشنایی داشت علت فرار آنها را پرسید. جزیرهنشینان، کشتینشینان را غیرآدمی پنداشته بودند …. آنگاه همین فرد به کشتینشینان آب و خوراک داد.
پسر عبداله به نام جعفر (مهرخسرو) نیز از دریانوردان نامآور زمان خود بوده است. او در رهنامه خود شرحی از یک کوه آتشفشان دریایی داده است.
این خاندان افتخار کشف چند ناحیه را به نام خود ثبت کردهاند که تا سده سوم هجری برای غیربومیان ناشناخته بوده است. اینان نخستین ایرانیان بلکه نخستین جهانگردانی بودند که به این مناطق میرفتند.
۱ـ جزیره “نیان” (نیون) نزدیک کرانههای شمالغربی جزیره سوماترا. این جزیره مسکن قومی آدمخوار بوده که جمجمه قربانیان را با افتخار در پیشگاه خانه خود میآویختند. در این جزیره ارزش مس مانند ارزش طلا در سرزمینهای دیگر بوده است. هم او نوشته که کله خشک شده آدمیان در بازار خرید و فروش میشده است.
۲ـ جزیره “براوه” (بر آب نهاده) در اقیانوس هند و نزدیک به کرانههای غربی جزیره سوماترا.
۳ـ جزیره “فیروزه” یا “فنضوره” در نزدیکی کرانههای سوماترا. جزیره ای بسیار سرسبز با دریایی به رنگ فیروزه؛ مسکن اقوام آدمخواری که دشمنان را به قصد انتقام میخوردند. « … ایشان (اهالی جزیره فیروزه) گوشت انسان را خشک کرده و با آن انواع تنقلات ساخته و با شراب میخورند … »
۴ـ شهر “لولوبیلنگ” در کرانه غربی جزیره سوماترا.
۵ـ شهر “قافله” در ناحیه مرکزی جزیره سوماترا. ساکنان این شهر هم دشمنان خود را میخوردند.
۶ـ محمد بابشاد در “سریره” جانوری از خانواده میمونها «… بهصورت بنیآدم، سیاه، پرمو با دستانی بلند و دمی دراز و صدایی ضعیف …» را شرح میدهد. این جانور احتمالاً “میمون دماغدراز” بوده است.
راه دریایی ابریشم: از بندر خانفو (کانتون، کوانگجو) در چین آغاز و از راه بنادر ایرانی خلیجفارس به جاده ابریشم میپیوست. مهمترین کالای بازرگانی در این راه ابریشم بود.
راه دریایی ادویه: از هندوستان، سیلان و همچنین شرق افریقا بهویژه زنگبار آغاز و از راه بنادر ایرانی خلیج فارس به جاده ابریشم میپیوست. مهمترین کالای بازرگانی در این راه ادویه از جمله “فلفل” بود.
راه دریایی بخور (کُندُر): از هندوستان و شرق افریقا آغاز و از راه بنادر عدن و جده به جاده ابریشم میپیوست. مهمترین کالای بازرگانی این راه گیاهان معطر و مواد خشبوکنندهای مانند کُندُر، عود و اسپند بود که در نیایشگاهها و پرستشگاهها سوزانیده میشد.
مرجع و ماخذ:
رائین، اسماعیل. “دریانوردی ایرانیان”. انتشارات جاویدان. بهار ۱۳۵۶.
نمودار درختی دریانوردان خاندان بابشاد سیرافی