مدتی است، چند ماهی می‌شود، که کتابی به نام راهی دیگر در دو جلد به همت تورج اتابکی (استاد تاریخ) و ناصر مهاجر (پژوهشگر) منتشر شده؛ عنوان فرعی کتاب هم هست “روایت‌هایی در بود و باشِ چریک‌های فدایی خلق ایران”.  و هنوز که هنوز است، بجز یکی دو مجلس “رونمایی کتاب” که خود این “گردآورندگان و ویراستاران” برگزار کرده‌اند، کسی به این کتاب نپرداخته و چیزی دربارۀ آن ننوشته است.  یا شاید درست‌تر این می‌بود که بگویم “ننوشته بود” ـ تا اینکه کسی به من گفت که در کیهان لندن کسی چیزی نوشته است. من از خوانندگان این روزنامه نبوده‌ام و نیستم، نه در زمانی که بر کاغذ چاپ می‌شد و نه حالایش، و فکر کردم آن خبررسان این خبر را به این دلیل به من می‌دهد که می‌داند من هم مقاله‌ای در آن کتاب دارم.  گفتم مبارک است، ولی فکر نمی‌کنم که این نشریه حرف مثبتی دربارۀ این کتاب داشته باشد؛ لابد آمده‌اند و باز همان گزارش تصفیۀ درونی و غیره را برجسته کرده‌اند. گفت نخیر، آمده‌اند حضرتعالی را برجسته کرده‌اند. و این شد که بنده مجبور شدم آن نوشته را بخوانم و دیدم بله، عجب برجسته کردنی هم، و این چند سطر را پس از آن نوشتم. نه به این دلیل که کسی حرف مرا تحریف کرده و پرت و پلائی دربارۀ شخص من گفته، بلکه به این دلیل که من ـ ظاهراً ـ بهانه‌ای شده‌ام برای گفتن پرت و پلاهائی دیگر دربارۀ تاریخ معاصر و دستاوردهای یک جنبش سیاسی.  و همین است که اجازه نمی‌دهد، بر خلاف همیشه و به خلاف راه و رسم مرضیۀ خودم، سکوت کنم و آن حرفها را بدون پاسخ بگذارم.

و امّا موضوع از چه قرارست؟

در نشریۀ فوق الذکر (که همان یک بار ذکر نامش در بالا از سرش هم زیاد است)، آقا یا خانمی به نام “آوازه” (که گویا گاهی با نام مستعار “محمود خوشنام” هم مطالبی می‌نویسد) به بهانۀ معرفی کتاب راهی دیگر مطلبی نوشته که برایش عنوان “خاطره‌های چریکی” را انتخاب کرده است.

حرف حساب ایشان چیست؟

اول بگذارید ببینیم (تنها بر اساس همین نوشتۀ کوتاه) حرف حساب این نویسنده چیست و چگونه نگاهی به تاریخ معاصر ما دارد؟

۱.”جامعه ایران در این سال‌ها (یعنی در دو دهۀ چهل و پنجاه) از نظر سیاسی و اجتماعی رشد منطقی خود را طی کرده بود و از نظر فرهنگی به بالاترین درجه شکوفایی خود رسیده بود.”

۲.”حکومت استبدادی دانسته بود که دیگر بیش از این نمی‌توان تاخت و تاز کرد (و) آزادی فردی می‌رفت که احترام خود را پیدا کند.

ظاهراً نویسنده رفتن به سمت حکومت تک حزبی و رستاخیزی یا جشن‌های تاجگذاری و ۲۵۰۰ ساله (آمیخته به جعل تاریخ) و چند اپرای تالار رودکی را به معنای “رشد منطقی” از نظر سیاسی و اجتماعی می‌بیند؛ نه به خرابی روستاها و سرنوشت اقشار محروم جامعه توجه دارد و نه به زندان و شکنجه، و نه به یاد می‌آورد که خود گاهی ـ و بسا بیش از گاهی ـ با نام مستعار “محمود خوشنام” دربارۀ خفقان و سانسور همه جانبۀ آن سالها نوشته است!

۱.”ولی نیروهایی در جامعه پراکنده بودند که این تحول را خوش نداشتند(و)در نتیجه در برابر هرگونه جنبش اصلاح‌طلبانه کارشکنی می‌کردند.

۲.”روشنفکران متعهد (…)سراپا مجذوب چه گوارا و انقلابیون دیگر جناح چپ، به مخالفت با طرح(یعنی“انقلاب شاه و مردم”) برخاستند و جبهه تبلیغاتی گسترده‌ای علیه نظام حاکم به وجود آوردند. مخالفان در عمل خلاف مصلحت روز عمل می‌کردند(و) کارگزاران سیاسی و فرهنگی را از عمل به مفاد پیش‌بینی‌شده باز می‌داشتند.

که البته نویسنده نیز ظاهراً خود یکی از این “کارگزاران سیاسی و فرهنگی” بوده است.

۱.”فضای فرهنگی ایران در این سال‌ها به شدت ملتهب و غلیانی بود و ادبیات ایران یک‌سره می‌رفت که وسیله تبلیغات گروه‌های چپ باشد.

ملاحظه می‌کنید که “روشنفکران متعهد” می‌شوند آفرینندگان ادبیاتی که “وسیلۀ تبلیغات گروه‌های چپ” است و به همین دلیل این چپ‌های فلان فلان شده از سر دشمنی با اصلاحات شاهانه، خمینی را بر سر کار می‌آورند، و البته حالا خودشان هم نادم و پشیمان شده‌اند:

۱.”اینک پس از سی و هشت سال که از فاجعه انقلاب می‌گذرد بیشتر دوستان فدایی را می‌بینیم که از آن همه شوری که به خرج داده بودند پشیمانند.

و لابد همچون عزیزانی از نوع هما ناطق (بهدینی که به اهورای ایر/آریا پیوست) یا دیگرانی که بسیار “غلط کردم” گفته‌اند، بحث و اختلاف اصلی‌شان اکنون بر سر این است که باید با قاشق خورد یا با ملاقه.

آیا این هم نوعی “غلط کردم” است؟

نویسندۀ ما، یعنی آقا یا خانم “آوازه”، ضمن معرفی کتاب راهی دیگر، و پس از شرح مبسوطی دربارۀ سعید یوسف (که به آن خواهیم پرداخت)، می‌گوید:

ـ”از جمله کسانی که نظراتشان در “راهی دیگر” بازتابیده، می‌توان از اسفندیار منفردزاده، نسیم خاکسار، هومن آذرکلاه و حمید فدوی نام برد.

ذکر این نامها روشن می‌کند که نویسنده می‌خواهد تنها به کسانی اشاره کند که در این کتاب (در جلد دوم) به تأثیر جنبش فدائی در عرصه‌های ادبی و هنری (داستان، فیلم، تئاتر…) پرداخته‌اند.

و طنز ماجرا در اینجاست که همین آقا یا خانم “آوازه”، خودش، البته با استفاده از نام مستعارش که “محمود خوشنام” باشد، مقاله‌ای درست در همین کتاب دارد، که آن را مسکوت می‌گذارد: مقاله‌ای در ده دوازده صفحه که عنوانش هست “رستاخیز ترانه”. و در همین مقاله است که به سانسور گسترده “در سال‌های میان کودتا و انقلاب” اشاره می‌کند، اگرچه سعی می‌کند آن را به‌صورت بازی سرگرم‌کننده‌ای میان آفرینندگان ادبی/هنری و “سانسورچیان” نشان دهد که حاصلش (با استفاده از رمز و سمبل و با پرهیز از صراحت) در نهایت به سود هنر و ادبیات بود!  پس زنده باد سانسور و سانسورچیان محترمی که قصدی جز خدمت به هنر و ادبیات نداشتند، و تف و لعنت نثار آن شاعران و نویسندگانی باد که به دلیل آثار و عقایدشان، گذارشان به شکنجه‌گاه‌های شاه می‌افتاد و بعد هم با پرروئی تمام ـ و با صراحت تمام ـ دربارۀ آن فجایع می‌نوشتند!

شاید همین اندازه اشاره به سانسور است ـ و قدری هم اشاره به تأثیر فضای سیاسی آن سالها بر سیاسی شدن ترانه ـ که بعداً نویسنده را چنین به وحشت انداخته و دچار ندامت شدید کرده، و حال سعی کرده که با نوشتن یک چنین “معرفی” جانانه‌ای از کتاب راهی دیگر، تأثیر مقالۀ قبلی را خنثی کند.

و امّا سعید یوسف

این بنده هم، که سعید یوسف باشم، مقاله‌ای در این کتاب دارم به نام “شعری ستایشگر شور”، دربارۀ شعر سالهای حوالی سیاهکل تا انقلاب، که پیش از آن هم دربارۀ آن بسیار نوشته‌ام (از جمله یک کتاب کامل به نام نوعی از نقد بر نوعی از شعر، ۱۳۶۵).  و همین‌جا این را بگویم که عزیزی پس از خواندن مقاله‌ام به همین عنوان معترض بود و می‌گفت من منظور تو را می‌فهمم، ولی الاغ‌هائی هم در این دنیا هستند که همین عنوان را بد خواهند فهمید و فکر خواهند کرد که “ستایش شور” به معنای مخالفت یا مباینت با شعور است.  و حالا می‌بینم که آن عزیز حق داشت.  بگذریم.

در اینجا به هیچ رو قصد ندارم که حرف های آن نوشته را بازگویم یا به توجیه و توضیحِ گونه‌ای از شعر در سالهائی معین بپردازم، و فقط به اختصار به تحریف‌های آوازه/خوشنام در سخن‌هایم اشاره می‌کنم و قضاوت را می‌گذارم برای کسانی که حوصله کنند و آن نوشتۀ مرا در کتاب راهی دیگر بخوانند.

نویسنده (آوازه/خوشنام) می‌گوید:

ـ”سعید یوسف یکی از شاعران فدایی (است)که شعر را تنها در قالب سیاسی‌اش می‌پسندد.

ایشان با ذکر “شاعر فدائی” افتخاری به من می‌دهد که شاید شایسته‌اش نباشم، و فکر نمی‌کنم هیچ‌یک از ده‌ها شاخۀ پراکندۀ موسوم به “فدائی” حاضر باشد چنین افتخاری به من بدهد، ولی نکتۀ اصلی اینجاست که من نه در این مقاله و نه در هیچ جای دیگری این حرف بغایت ابلهانه را نگفته و ننوشته‌ام که “شعر را تنها در قالب سیاسی‌اش” می‌پسندم! بروید همۀ نوشته‌های مرا دربارۀ شعر ـ که ده‌ها مقاله و چندین کتاب است ـ بخوانید و اگر یک جا چنین چیزی دیدید خبرم کنید. حتی آثار شعری من هم، حتی همان‌ها که در آن سالهای دور یا در زندان نوشته‌ام، چیزی جز این می‌گوید.

نویسنده (آوازه/خوشنام) می‌گوید:

ـ”او (یعنی سعید یوسف) بهترین شاعر متعهد را سعید سلطانپور می‌داند.

باز هم باید تکرار کنم که من نه در این مقاله و نه در هیچ جای دیگری چنین حرفی نگفته و ننوشته‌ام، و این به هیچ رو به معنای ارج ننهادن به سعید سلطانپور نیست ـ شاعری که دوست عزیز من بود و دهها شعر برایش نوشته‌ام و شاید صدها صفحه در نقد و معرفی آثارش نوشته‌ام.  چرا تحریف می‌کنید؟

نویسنده (آوازه/خوشنام) می‌گوید:

ـ “(سعید یوسف)از میان شاعران معروف، سیاوش کسرائی را متعهد واقعی می‌داند.

و بار دیگر باید تکرار کنم که من نه در این مقاله و نه در هیچ جای دیگری چنین حرفی نگفته و ننوشته‌ام.

نویسنده (آوازه/خوشنام) می‌گوید:

ـ”نویسنده (یعنی سعید یوسف)درباره سلطانپور می‌گوید: «او با شعرهایی که بلند و پر شور و شوراننده می‌خوانَد و در آن از زندان و خون و رگبار و اعدامی و انقلاب سخن می‌رود، همه گردانندگان این شب‌ها را ـ آلمانی و ایرانی ـ به هراس می‌افکند: با کشورم چه رفته است که زندان‌ها/از شبنم و شقایق سرشارند….«

من هیچ مشکلی با این حرفی که به من نسبت داده شده ندارم، ولی در نوشتۀ من، به روشنی ذکر شده که این حرف از گفته‌های به‌آذین است و من دارم از او نقل می‌کنم (و این به‌آذین است که دو سطر از شعر سعید را نقل می‌کند).  چه نیازی به این تحریف بوده است؟  ولی درست پس از این نقل و انتساب نادرست سخن به من است که نویسنده می‌گوید:

ـ”آنچه به نظر می‌رسد، این است که دوستان فدایی تنها به شوراننده بودن شعر توجه دارند و از جوهر شعری و قواعد دستوری آن نامی برده نمی‌شود. شعر شوراننده تنها به کار سنگ‌اندازی در راه اصلاحاتی به کار می‌رفت که نظام پهلوی به اجبار به آن تن داده بود.

از جملۀ دوم که لبّ کلام نویسنده است بگذریم (کی بود که گفت “آب را جائی می‌ریزند که می‌سوزد”؟! نویسنده ظاهراً از این مهم غافل مانده است) ـ ولی در مورد جملۀ نخست تنها به اختصار می‌توان گفت:

۱) این “دوستان فدائی” که چنین می‌اندیشند چه کسانی هستند؟ اگر احیاناً (نعوذ بالله) اشاره به سعید یوسف است، باز هم باید گفت  که او نه در این مقاله و نه در هیچ جای دیگری چنین حرفی نگفته و ننوشته است، بلکه حتی درست برعکس آن گفته؛ اگر اشاره به سعید سلطانپور هم هست، بروید بگردید آثارش را و ببینید در کجا چنین چیزی گفته.

۲) “قواعد دستوری” شعر؟! همین حرف ابلهانه نشان می‌دهد که نویسنده (آوازه/خوشنام) از شعر هیچ نمی‌داند.  به زور تبلیغات چند دهه در رسانه‌های پرت، “کارشناس” شدن برای جمعی بی‌سواد در زمینه‌های مضراب و دلی دلی، به معنی چیز دانستن دربارۀ شعر نیست؛ بگذارید شاعران و شعرشناسان دربارۀ شعر حرف بزنند.

۱۰ سپتامبر ۲۰۱۷