بخش دوم:

پس از چهار ماه حبس در سیاه چال تهران سرانجام حضرت بهاءالله بدون رسیدگی و محاکمه از زندان رهایی یافتند و بی درنگ و به دستور ناصرالدین شاه از زادگاه خویش تبعید شدند و جمیع دارایی ایشان مستبدانه غصب و ضبط شد. نماینده روس در ایران که شخصاً حضرت بهاءالله را می شناخت و با اضطرابی روز افزون شاهد آزار و شکنجه بابیان بود از ایشان دعوت کرد تا به سرزمین تحت سلطه حکومت روس عزیمت نمایند و مورد حفظ و حمایت او قرار گیرند ولی حضرت بهاءالله تبعید شدن به کشور همسایه یعنی عراق را که در آن زمان در قلمرو امپراطوری عثمانی واقع شده بود ترجیح دادند و این اخراج و تبعید آغاز دوران چهل ساله تبعید و حبس و اذیت و آزار شدیدی بود که بر ایشان و همراهان او  وارد گردید. حضرت بهاءالله و خانواده با شرایط بسیار سختی از ایران اخراج شده و به بغداد تبعید شدند. اولیای امور کنسولگری ایران که گمان می کردند ماجرای نهضت بابیه پایان یافته از این که جامعه تبعیدشدگان به بغداد به تدریج مورد احترام مردم قرار گرفته بودند متحیر گشته حتی زائرین شیعه که به زیارت عراق می رفتند تحت شرایط بسیار مناسب و مطلوبی در معرض نفود نهضت بابی قرار می گرفتند بنابراین حکومت شاه ایران از این که مدح و ثنای زائرین و مسافرین متنفذ در بغداد در باره حضرت بهاءالله ممکن است آتش شوق و شور نسبت به ایشان را در بین عامه مردم ایران مجدداً شعله ور سازد خوفناک گردیده به اولیای امور دولت عثمانی اصرار و تأکید نمودند تا حضرت بهاءالله را به نقطه دورتر منتقل کنند و در نتیجه حضرت بهاءالله را به استامبول پایتخت آن زمان ترکیه تبعید نمودند.

در اواخر اپریل سال ۱۸۶۳ میلادی یعنی زمانی که حضرت بهاءالله در شُرف عزیمت به استامبول بودند عده ای از همراهان را برای اجتماع در باغی که بعداً باغ رضوان نامیده شد دعوت نمودند. در اولین روز حقیقت اصلی رسالت خویش را به آنان اظهار داشتند و بدین طریق به گونه ای علنی سرآغاز آئین بهائی و پیام روحانی نوین خود را به همراهان خویش اعلان نمودند، روز سوم خانواده ایشان به ایشان ملحق شدند و ۹ روز بعد همگی با هم به سوی استامبول حرکت کردند.

هنگامی که حضرت بهاءالله به عزم استامبول از بغداد در حرکت بودند شخصیتی به غایت مشهور و محبوب القلوب بودند. شخص فرماندار بغداد و افراد دیگری از راههای دور برای شرفیابی و ادای احترام به باغ رضوان که اقامتگاه موقت حضرت بهاءالله بود آمدند و به حضور ایشان رسیدند.

حضرت بهاءالله در قبال حوادث خونینی که در دوران حضرت باب در ایران روی داده بود به پیروان خود چنین توصیه فرمودند که مضمون آن این است:

“اگر کشته شوید بهتر از آنست که کسی را به قتل برسانید” حتی تأکید نمودند که (در اطاعت از دولت متبوع خود باید نمونه و سرمشق باشند و در مملکت هر دولتی ساکن شدند باید به امانت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمایند).

حضرت بهاءالله و همراهان پس از خروج از بغداد مقیم استامبول شدند وچون بعد از گذشت مدتی شهرت و حسن رفتار و اخلاق ایشان زبانزد عموم شد عالی پاشا صدر اعظم به مأموران سیاسی غرب اظهار نمود (ایشان بسیار عالی قدر با رفتاری نمونه و در کمال اعتدال و شخصیتی بسیار معزز و محترم می باشند) در نتیجه احترام اولیای امور و مردم نسبت به حضرت بهاءلله باز هم دولت ایران را وحشت انداخت و باز با اصرار زیاد حضرت بهاءالله و خانواده را به شهر اِدِرنه در ترکیه تبعید کردند. این تبعید با عجله و در زمستانی سخت انجام شد.

یک سال بعد از ورود حضرت بهاءالله و خانواده به شهر اِدِرنه بار دگر مورد توجه و تحسین و استقبال نفوس برجسته ای واقع شدند. حضرت بهاءالله در نظر مهماندارشان و عامه مردم حکیم و معلم اخلاق و نفس مقدسی بودند. باز هم این توجه باعث نگرانی کنسولگری ایران شد و بالاخره پس از اصرار زیاد دولت مصمم شد که مهمانان خود را بدون اخطار قبلی به محلی که برای مهمانان نامعلوم بود تبعید کند. این بار محل تبعید قلعه مستحکم و مخوف زندان عکا (در فلسطین آن زمان و اسرائیل امروز) قرار گرفت. شهر عکا به بدی آب و هوا و شیوع امراض گوناگون معروف بود. حضرت بهاءالله و خانواده و همراهان در ماه آگست ۱۸۶۸ میلادی وارد شهر عکا شدند و مدت دو سال در قلعه مخوف زندان انفرادی عکا و بقیه عمر را که مدت ۲۲ سال بود زندانی دولت عثمانی در شهر عکا بودند و در سال ۱۸۹۲ میلادی در سن ۷۵ سالگی صعود نمودند.

خوانندگان عزیز، در صورتیکه مایل به دریافت نسخه ای از مقاله فوق از طریق ایمیل هستید و یا راجع به  تعالیم بهائی سؤالی دارید لطفا با ما تماس بگیرید:     پیامگیر :  ۷۴۰۰-۸۸۲-۹۰۵   ،  ایمیل:  anyquestionsplease@gmail.com

وب سایت برای برخی از کتابهای فارسی بهائی:      www.reference.bahai.org/fa