به رغم گذشت بیش از دو قرن از پیدایش دولت ـ ملت در دنیای غرب، ایران همچنان با این مفهوم بیگانه است. ساختار سیاسی جامعه ایران میراث دارنظام پیشامدرنی است که در آن مردم  به مثابه “رعیت”تلقی می گشتند؛ نگرشی که رفتاری “رمه وار” نسبت به آنان را برمی انگیخت. حکومت پهلوی و رژیم ولایی هر دو از این میراث سیاسی در عصر کنونی متاثر هستند که با توسل به زور و سرکوب ملت را از صحنه سیاست بیرون رانده و پایه های استبداد مدرن را در ایران تحکیم بخشیده اند. ملت در چنین نظامی به لشگری از توده های منفعل تقلیل یافته است که تنها در میتینگ های ۲۸ مرداد یا راه پیمایی های روز قدس به منظور مشروعیت بخشیدن به دولت حاکم به کار می آیند.

 

اما آنچه که نوشته حاضر بر آن تاکید دارد فرهنگ برآمده از چنین نظامی است که مشخصه آن ناچیز شمردن مردم در سطوح مختلف زندگی اجتماعی است.

در ایران کارگزاران دولتی،کاسبکاران، و نیز برخی از صاحبان فکر و هنر مناسبات خود با مردم را در چهارچوب روابط قدرت پی ریزی می کنند تا آنجا که از فلسفه وجودی خود و نقش مردم در ارتقاء موقعیت شان بیگانه می گردند. بر این منوال، کارگزار دولتی ارباب رجوع را مزاحمی می پندارد که می باید از سر باز کرد. کاسبکار هم با عرضه ی محصول مورد نیاز خریدار با گردن فرازی بر او منت می نهد و او را به سپاسگزاری وامی دارد.

برخورد مدعیان روشنگری و هنر با مخاطبان خود خارج از این رابطه نیست. آنان از یکسو رسالت اجتماعی خود را در ارتباط با مسایل مردمی بیان می دارند، و از سویی دیگر با محدود ساختن دایره بحث و گفتگو به شماری از نخبگان، توده مردم را که انگیزه خلق آثارشان را تشکیل می دهند از دایره خارج می سازند. در اینجا نیز همانند حوزه سیاست مردم به نظاره گرانی تنزل می یابند که گویی نقش آنان تقدیس چهره های فرهنگی و هنری است.

این نحوه ارائه و اشاعه هنر شکل مضاعف”صنعت فرهنگ”(Culture Industry)  را که تئودور آدورنو (۱۹۶۹-۱۹۰۳)  فیلسوف، منتقد، و آهنگساز آلمانی، از آن به انتقاد برخاست، نمایان می سازد. این صنعت نه تنها تفکر انتقادی را هم از خالق و هم از مخاطب آن جدا ساخته و آن را به مثابه کالای فرهنگی بی زیان ارائه می دهد، بلکه همچنین با تفکیک هنرمند از بستر اجتماعی خود راه را برای اسطوره سازی هموار می سازد. بدین سان در جامعه ای که هر روز بر تعداد امامزادگان خُرد و درشت، ثابت و سیار آن افزوده می شود، امامزادگان دیگری از میان این چهره ها سر برمی آورند که برای زیارت آنها سرها و دست ها شکسته می شود.

پیشتازان برون مرزی این روند که اساسا به نفی حضور فعال مردم می انجامد گروه هایی هستند که برای ابراز و اثبات  وجود  خود به  عنوان رایزنان  فرهنگی راهی را برمی گزینند که نتیجه آن تحت شعاع قرار دادن هنر توسط فعالیت های سوداگرانه و فرهنگ بازاری منشعب از آن است.

مرکز فرهنگی سیمرغ (Pheonix Cultural Centre) در زمره چنین گروه هایی است که در چند سال اخیر مسئولیت برگزاری فستیوال فیلم های فارسی را در تورنتو بر عهده دارد. اگر چه این امر به خودی خود قابل تقدیر است، اما این گونه فعالیت های فرهنگی در فضای آغشته به نفوذ مالی برگزیدگان کامیونیتی ایرانی در تضاد با رسالتی است که هنر بر محور آن قرار دارد.

پیامد دیگر وابستگی دست اندرکاران مرکز فرهنگی سیمرغ به حامیان مالی ذی نفوذ و به ظاهر منور خود تولید اقلیتی ممتاز است که هنگام اکران فیلم در جایگاه ویژه حضور می یابند. این گونه امتیازورزی خود نوعی تبعیض علیه اکثریت تماشاگر و تنزل جایگاهشان به رتبه ثانوی است که بالطبع رفتار مشابهی را نسبت به آنان موجب می گردد.

این تجربه ای است که بسیاری از ایرانیان حاضر در روز اختتامیه فستیوال فیلم های کمدی که در دهم جون در موزه آقاخان برگزار گردید، شاهدش بودند. بیش از دو سوم از صندلی های سالن به اقلیت ممتاز اختصاص یافته بود و شماری چند از دست اندرکاران مرکز فرهنگی سیمرغ همچون ماموران امنیتی از این صندلیها حفاظت می کردند تا مبادا کسی از میان عوام به جایگاه برگزیدگان دست یابد. این در حالی بود که بسیاری از تماشاگران برای نشستن در جایگاه بهتر قریب یک ساعت در صف انتظار بیهوده اتلاف وقت نمودند.

تجربه فوق بیش از هر چیز نشانگر تفکری است برخاسته از ایران خُرد که همچون ایران کلان اجزاء و آحاد خود را “رعیت” می پندارد و رفتاری “رمه وار” نسبت به آنان روا می دارد. چنین به نظر می آید که ایران برای رسیدن به درکی از مفهوم دولت-ملت راهی بس طولانی در پیش دارد. این راه آنگاه به سرانجام خواهد رسید که صحنه سیاست از آن مردم و سالن های نمایش در اختیار آنان باشد. این راه نیازمند یک تحول فکری است.