در نوشته ای که پیش رو دارید، نخست به لزوم بررسی فعالیت های فکری شایگان پرداخته شده و سپس با نقل قول از کتابهای متعدد ایشان، به سئوالاتی که  (به باور  من) طبیعتا برای کسانی که این کتابها را مطالعه می کنند پیش می آید، می پردازم. چرا که مطرح می شود ما در مرحله ای سرنوشت ساز، از نظر محلی (ایران) و از نظر جهانی قرار داریم که از ما هشیاری و دقت و نازک بینی طلب می کند، باشد که در تایید باورهای تایید شده مکث کنیم  و از انتخاب اشتباه دوری گزینیم.

 

برای لزوم بررسی افکار ایشان از نقل قولی مناسب از خود ایشان می توان کمک گرفت، وی در پاسخ به سئوالی مربوط به آگاهی می گوید:

“بیماری های ذهنی انواع گوناگون دارند. انسان هرگز از آنها رهایی ندارد …..تا آنجا که به من مربوط می شود، یک روان درمانی اجتماعی می تواند عقده های فرهنگی وخیمی که ما را فلج می کند بازگشاید شاید پس از آن که از این عقده ها شفا یافتیم، آماج ترمزهای سخت تر شویم، نمی دانم، اما باید به هر حال از جایی شروع کرد.”١

 سعی  نویسنده این سطور این است که با ذکر مواخذ، به تضادهایی که در اندیشه متفکری مثل اوست، به اختصار پرداخته بشود، شاید که این کوشش بخشی از روان درمانی اجتماعی ای باشد که ایشان برای ما ایرانیان توصیه می کنند!

در کتاب “افسون زدگی جدید، هویت چهل تکه و تفکر سیار”( ص١٩۶) نوشته اند:

“هنگامی که از آگاهی دورگه سخن می گوییم، منظورمان سطوح متعدد حقیقت، و نیز قرابت پنهان میان اذهان است”.

در این جا به این گفته متضاد که در جایی دیگر به تحریر درآمده  توجه کنید:

“کوشیده ام این تضادها [تضاد فرد با واقعیتهای موجود جهانی که او آنها را  دو پارگی می نامد]  که در درون یک فرد وجود دارد را آشکار کنم، این تضادها در سطح امر سیاسی به گونه آگاهی کاذب، و در سطح فردی به گونه اسکیزو فرنی بروز می کند.” ایشان توضیح می دهند که آن فرد کسی مثل خود من است که از دوران مهم تاریخ، رنسانس و …..غافل مانده است. و همچنین به دردها و عواملی می پردازد که انسانی از این دست را به هذیان گویی وامی دارد ! ٢

در این میان سئوال اینجاست که:

١-  آیا شایگان گفته ی خود را به جد می گیرد و همانطور که اظهار داشته، این فرد می تواند کسی مثل خود ایشان باشد؟

۲- نهایتا این دورگگی  را چگونه ارزیابی می کند؟ چون در بیانی آن را اسکیزوفرنی می خواند و در بیان دیگر “سطوح متعدد حقیقت ” و آیا آثاری از “التقاط عقاید”٣ که به قول  گوبینو (Arthur de Gobineau) غول های فرانکنشتاین به بار می آورد، را می توان در دیدگاه خود ایشان ملاحظه کرد؟

وظیفه روشنفکر،  تصویر کلی از جهان

 ایشان از قول سارتر می گویند “ما وارد دورانی شده ایم که روشنفکر دیگر نقش معترض خود را از دست داده است. امروز، وظیفه روشنفکر آنست که در ترکیب معرفت ها شرکت کند، بویژه باید از تناقض های زمان ما پرده بردارد و…..به نوسان ها سامان بدهد.” ۴

سئوال، در این زمینه منطقی به نظر می رسد که پرسیده شود، روشنفکر لقبی است که به معترضان داده می شود، چگونه باید کسی را که این نقش را بهر دلیلی! از دست داده، هنوز روشنفکر خواند و آیا خود ایشان توانسته در وظیفه خطیر و بزرگی که توصیه می کند، یعنی”ساماندهی تکه های متعدد چپ و راست” ! موفق باشند؟

و وقتی می گویند: “من به ارزش های جهانی [منظور رعایت آنها در سراسر جهان از جمله ایران] نظر دارم زیرا حقوق فردی شامل این حداقل هست، من توقیف خودسرانه افراد را دوست ندارم، دوست ندارم که زیر سایه خودکامگان و مستبدان زندگی کنم”۵  می شود/می شد از ایشان پرسید که نهایتا اعتراض را توسط روشنفکر، امری لازم می دانند یا خیر؟ و آیا ما در زمینه ساماندهی به این تکه های مذکور چه رهنمودهای موثری از ایشان آموخته ایم و در دستور کار فرهنگی – آموزشی آینده قرار داده ایم؟

در ادامه بی فایده به نظر نمی رسد که به بررسی تصویر کلی که شایگان از وضعیت بشر در قرن حاضر ترسیم کرده، بپردازیم.  در کتاب افسون زدگی جدید و….ایشان در بخشی از کتاب۶ ، به تفصیل به تشریح جهان فکری بشر در قرن حاضر می پردازند و از “آگاهی دو رگه” که در آثار قبلی هم به آن پرداخته است، می نویسد”انسان  جهش یافته” و  نیز “مهاجر سیار”، دو نمونه انسان پیرامونی اند .

توضیح این که انسان “پیرامونی” را انسان هایی می دانند [همه دنیا بجز غرب] که از تحولات بزرگ تاریخ بشری نظیر عصر روشنگری، رنسانس و…به دور یا عقب مانده اند.

ایشان در جایی دیگر٧ می گوید “من در کتابهایم همواره یکطرف دعوا هستم، بخش عمده آن چه میکوشم به مفهوم درآورم، از تضادهای خودم برمی آید.” ٨

 و این در حالی است که در آخرین کتاب خود که در زمینه های شناخت تفکرات  اجتماعی شرق و غرب نوشته *٩می گویند: “آگاهی های ما در تجربه ای متافیزیکی ریشه دارد که در آن طبیعت تمثیلی نمادها هنوز کارایی خود را حفظ کرده است [و نتیجتا] نگاه ما هنوز مسحور فرهنگی ازلی است …”

آیا ایشان توجه دارند که بنا به گفته خودشان، تمام گفتمان “معرفت شناختی” که ایشان تلویحا سعی دارند در مقام کسی که از سلطه فرهنگی شرق و غرب برکنار است ارائه بدهند،  شامل تردید  می شوند، چرا که اگر نهایتا  از طرفی بپذیریم  طرز فکری که ریشه در شرق دارد، مسحور فرهنگ شرقی است، و از طرف دیگر به این  حقیقت توجه کنیم که ریشه داشتن چیزی نیست که بتوان آن را میان فرهنگ های متعدد گسترده  شده دید، چرا که در آن صورت  از اصالت لازم  بی بهره خواهد بود، بدین ترتیب نگاه کردن و قضاوت کردن درست شایگان و هر کسی، به جایگاه خود و شناخت بی طرفانه از خود، ناممکن به نظر نمی آید؟

فیلسوف آلمانی “هایدگر” (که شایگان خود از او بسیار آموخته بود)، در کتاب خود به نام “هستی و زمان” ارتباطی را اصیل می شناسد که  نخست ریشه در اصالت داشته و با شناخت فرهنگ خود، به سایر شناخت ها دسترسی پیدا کند [یکی از سه نوع  انواع هستی، یا بودن که هایدگر در کتاب هستی و زمان، به نام  Relationship authentic یاد می کند].  اگر گفته شایگان را در مورد مسحور  بودن فرهنگی بپذیریم، آیا تصور وقوع  موقعیتی  اصیل در رابطه او و زمان تاریخی ای که در آن میزیست، به امری ضد و نقیض تبدیل می شود و ناممکن!؟

و نهایتا علاوه بر همه  این سئوال  ها، آیا برای  متفکری که خود را از سیاست دور نگه می دارد، اما به تحدید آزادی های فردی  اعتراض می کند، و نیز تکلیف تفاوت های فرهنگی را از دید ارزش گزاری مبتنی بر شناخت  و علل  ناشی از این تفاوتها که عمدتا ساخته دست سیاست حاکم بر  دین و سرمایه جهانی است به روشنی بیان نمی کند،  چه نامی مناسب تر از متفکر سرگردان، می تواند درست باشد؟

 

 

پانوشت ها : 

١- کتاب زیر آسمانهای جهان، گفتگو با دکتر جهانبگلو ص٢٣٣

٢-” “……..ص٢٢۴

٣- “. ”     ص٢٢۵

۴- “. “.    ص٢۵١

۵- کتاب افسون زدگی جدید و هویت چهل تکه ( نام اصلی به زبان فرانسه بوده ، نور معرفت ؟ از غرب می آید)

۶- فصل چهارم کتاب

٧- زیر آسمانها….ص٢٩٨

٨- اشاره ایشان به کتاب ” انقلاب مذهبی چیست ” است .

٩- هویت چهل تکه، ص ١٩١