نه سال از آغاز حرکت مادران پارک لاله ایران، در ششم تیرماه ۱۳۸۸، در اعتراض به بازداشت و شکنجه و کشتار و محرومیت مردمی که برای ساده‌ترین خواسته خود به خیابان آمده بودند، می گذرد. حرکتی که خودجوش آغاز شد و دادخواهانه ادامه یافت و به هیچ فرد و گروه و سازمان سیاسی داخلی و خارجی وابستگی ندارد و هم چنین با افراد و گروه‌های وابسته به حکومت مرزبندی دارد. 

ما سه خواسته را مبنای حرکت خود قرار دادیم:

۱- لغو قانون مجازات اعدام،

۲- آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی،

۳- محاکمه و مجازات آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته در جمهوری اسلامی در دادگاهی علنی و عادلانه.

و بارها تاکید کرده ایم که برای رسیدن به این خواسته‌ها، راهی جز این نیست که  برای آزادی اندیشه و بیان، رفع هرگونه تبعیض و جدایی دین از حکومت نیز تلاش کنیم، زیرا علت اصلی این بی‌عدالتی‌ها را در ساختار حکومت و قوانین آزادی ستیز و تبعیض‌آمیز جمهوری اسلامی می‌دانیم.

از روزی که جمهوری اسلامی پا به عرصه حیات جامعه ما گذاشت،‌ این روند گسترده سرکوب و خشونت و  کشتار سازمان یافته و آزادی کشی و بی عدالتی، پیاپی ادامه داشته است و تمامی جناح های سهیم در قدرت، در سرکوب مبارزات مستقل تمامی ایرانیان شریف و آزاده متحدانه عمل کرده اند.

حال این پرسش برای ما مطرح است که طی این سالها چقدر توانسته ایم به خواستههای خود نزدیک شویم و چگونه میتوانیم به هدف بزرگ ترمان که همانا  دادخواهی و برقراری عدالت است دست یابیم؟

گاهی گمان می‌کنیم که بیانیه ها و مقاله ها و نوشته‌ها و کتاب‌ها نیز بی اثر شده و دست مان از زمین و زمان کوتاه است.

گاهی گمان می‌کنیم که مبارزات حق طلبانه مردم حتی در خیابان نیز آن‌چنان که باید نمی‌تواند پیگیر و اثرگذار باشد.

گاهی گمان می‌کنیم که حمایت ها از مبارزات مردم نیز بی اثر شده است و با هر نیرویی که می گذاریم، نمی‌توانیم به گرد سرکوب حکومت و خشونت نهادینه شده نیروهای سرکوب گر آن برسیم.

گاهی گمان می‌کنیم که روز به روز داریم به عقب می‌رویم و حکومت نیز محکم سر جای خود ایستاده است.

به زندانی کردن تعدادی اعتراض می کنیم، افراد دیگری را بازداشت می کنند. به قتل تعدادی اعتراض می کنیم، دیگران را به قتل می رسانند. برای جلوگیری از اعدام یکی تلاش می کنیم، آن دیگری را می‌کشند یا شاهد مرگ های زود هنگام یا  قتل های خاموش مردمی هستیم که به خاطر نبود سلامت جامعه و بی‌عدالتی گسترده، از حداقل های رفاه در زندگی و  آزادی و برابری بی بهره اند و زندگی‌شان پایان می‌ یابد یا ناچار می شوند به زندگی‌ خود پایان دهند.

با خود می گوییم، چگونه می‌توانیم از بازداشت یکی بگوییم و از دیگری نه، چگونه می‌توانیم از قتل یکی بگوییم و از دیگران نه. چگونه می‌توانیم از خطر اعدام یکی بگوییم و دیگران را نادیده بگیریم.

وقتی حتی وکلا حق ندارند در راستای حقوق قانونی خود فعالیت کنند، دیگر چگونه می‌توان از امکان فعالیت علنی در این فضای به شدت خفقان آور سخن گفت. در روز روشن نسرین ستوده را بی دلیل بازداشت می‌کنند و کسانی چون عبدالفتاح سلطانی سال هاست که در زندان بسر می برند.

وقتی مسئولان جمهوری اسلامی حتی کسانی که در مذهب با آن‌ها نزدیک هستند را بر نمی تابند و به بند می‌کشند و به قتل می رسانند. به تازگی شاهد بودیم که محمد ثلاث را چگونه بدون اینکه اتهام اش قطعی شود، بیرحمانه به قتل رساندند و حتی اجازه ندادند که مراسم کفن و دفن و گرامی داشت او بنا به خواست خانواده برگزار شود. یا شش نفر از زنان درویش زندانی در قرچک ورامین که از ۲۵ خرداد، در اعتراض به حمله ی خشونت بار ماموران گارد ویژه اعتصاب غذا کرده بودند و پس از ۱۶ روز به اعتصاب خود پایان دادند و هیچ مقام مسئولی پاسخ گوی خواست های آن‌ها نیست.

وقتی تعداد زیادی از زندانیان سیاسی و زندانیان عادی در تهران و شهرستان‌ها از حداقل های حقوقی یک زندانی بی بهره اند و برخی را روزها و ماه ها در سلول‌های انفرادی محبوس نگاه می‌دارند و شکنجه می‌کنند و از نبود بهداشت و مراقبت های پزشکی و غیر استاندارد بودن فضا و هوا و امکانات زندان ها و برخوردهای توهین آمیز زندانبان ها، به شدت رنج می برند، زندانیانی هم چون زینب جلالیان، سخی ریگی، آرش صادقی، آتنا دائمی، سهیل عربی، سعید شیرزاد، نرگس محمدی، گلرخ ابراهیمی، عبدالفتاح سلطانی، رامین حسین پناهی و بسیاری دیگر هم چون زندانیان زن دراویش که به زندان قرچک منتقل شده‌اند یا زندانیان عرب اهوازی که همگی آن‌ها از نظر سلامتی در وضعیتی بسیار بد بسر می‌برند و هیچ مقام مسئولی پاسخ‌گو نیست.

در شرایطی که ساختار و قوانین به شدت ناعادلانه و خشونت آمیز و تبعیض آمیز قرون وسطایی حاکم بر ما و نهادینه شدن فرهنگ مردسالاری، باعث شده که تعرض کنندگان به آزادگی و برابری و انسانیت، در تمام لایه‌های جامعه، قارچ گونه رشد کنند و به خود اجازه دهند که با توهین و تحقیر، زنان ما را از مبارزه علیه حجاب اجباری و دیگر نمودهای تبعیض جنیستی منع کنند یا با امنیتی کردن و پرونده سازی و حبس و شکنجه برای افرادی چون «دختران خیابان انقلاب»، صدای آزادی خواهی را خفه کنند، هم چنین این فضای خشونت آمیز دست تعرض کنندگان را باز گذاشته است که به دختران و پسران نوجوان و خردسال ما تجاوز کنند یا به زنان اسید بپاشند و هیچ‌ فرد و نهادی نیز پاسخ‌گو نیست. در آخرین مورد تجاوز گروهی به ۴۱  زن در شهرستان ایرانشهر در استان سیستان و بلوچستان را شاهد بودیم.

در شرایطی که دانشگاه‌ها را پادگانی و به شدت امنیتی کرده‌ و با ستاره دار کردن دانشجویان و اخراج و حبس های طولانی، تلاش می‌کنند که جنبش دانشجویی را که همواره یکی از عرصه های فعال مبارزه با بی‌عدالتی و آزادی کشی بوده است را تحت کنترل و مهار خود در آورند.

در شرایطی که بحران های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، به شکلی فاجعه بار گریبان مردم را گرفته است و مردم حتی برای آب آشامیدنی سالم و هوای پاک و حداقل معیشت و نان شب و سقفی برای زندگی باید بجنگند و حاکمان نیز پاسخ شان به مردم گلوله و گاز اشک آور و بازداشت و شکنجه است.

با وجودی که متحدان ما در فضای مجازی نیز بی‌وقفه پیگیرند و خبرها مانند قارچ به این طرف و آن طرف پخش می‌شود و کمتر کسی است که از این همه بیدادگری و آزادی کشی عریان و غارت زندگی مردم و فساد دولتی که در سطوح مختلف تکثیر شده است، بی اطلاع باشد. دیگر دهه پنجاه و شصت هم نیست که بگوییم، خبرها پخش نمی‌شود و مبارزان و خانواده‌های شان تنها هستند و مردم از این مبارزات و کشتارها بی خبرند،

ولی چرا وضعیت مان این‌گونه است؟ چرا با این همه بی‌عدالتی آشکار و این همه اطلاعات از جنایت های حکومت و این همه نیروهای معترض و فعالیت‌های گسترده، نمی‌توانیم آن‌گونه که بایسته است به جلو برویم؟

وقتی که سازمان های حقوق بشری بین‌المللی هم کاری بایسته نمی‌کنند یا نمی‌توانند بکنند و حداکثر به بیانیه هایی کم اثر مبادرت می‌ورزند و آن هم به نظر می‌رسد که تنها برای خالی کردن شانه های خود از بار مسئولیت است و نه چیزی بیش از آن.

و دردناک تر این است که در این پیچیدگی شرایط،  برخی به کمک دولت های دیگر دخیل می بندند و گمان می‌کنند که با کمک آن‌ها می‌توانیم از منجلاب بی‌عدالتی خلاص شویم، در حالی که به گمان ما اگر این گره کور با کمک دولت های دیگر باز شود، بی تردید در بی‌عدالتی دیگری غرق خواهیم شد.

پاسخ ما به پرسش های بالا:

ما مادران پارک لاله می گوییم؛ هرچند مبارزات مردم در سطوح مختلف جامعه هنوز نتوانسته است به نتیجه‌ای مطلوب دست یابد و هنوز تشکیلات با قدرت و دارای برنامه‌ای نداریم که بتوانیم امروز یا فردا رهایی را به نحوی مطلوب به دست آوریم، ولی معتقدیم تمامی تلاش‌ها و مبارزات مردم و فعالان سیاسی و اجتماعی در طی این سال‌ها و گروه‌ها و جمع های دادخواهی چون «مادران و خانواده‌های خاوران»، «مادران پارک لاله» تا تشکل های زنان، کارگران، معلمان، دانشجویان، نویسندگان، کشاورزان و مبارزات فردی زنان و مردانی که برای آزادی و حداقل های زندگی می جنگند و هر روز طرحی نو در می اندازند و هم چنین مبارزات پیگرانه فعالان سیاسی و اجتماعی ایرانی تبعید شده به خارج از کشور، کاری کارستان بوده است و در روشن نگاه داشتن آن آتش زیر خاکستری که در سال ۹۶ شعله‌ور شد، موثر بوده است و ضرورت دارد که به توان و قدرت خود ایمان بیاوریم.

اعتراض های دی ماه ۹۶، نقطه عطفی بر مبارزات گسترده مردم در تمام این سال‌ها بود، زیرا مردم در بسیاری از شهرها به روشنی نشان دادند که دیگر حاضر نیستند این وضعیت اسف بار را تحمل کنند و این اعتراض ها به اشکال مختلف و در سطح گسترده، تا همین لحظه ادامه دارد و بالایی ها نیز دیگر توان اداره کشور را ندارند و این دو عامل و آثار بسیار مهمی است که نشان می‌دهد به پیروزی نزدیک شده ایم. هرچند تمام این بی‌عدالتی‌ها و آزادی کشی ها تاب و توان مردم  را تحلیل برده است و گاهی احساس خفگی می‌کنیم، ولی  اعتقاد عمیق داریم که تنها راه رسیدن به آزادی و پایان دادن به ظلم این است که خسته نشویم و  امیدوارانه به مبارزه مان ادامه دهیم  و فقط و فقط به شانه های خود تکیه کنیم و در  ایجاد تشکل های مستقل و جنبشی فراگیر و قدرتمند بکوشیم.

چاره کار در این است که تشکل ها و جنبش ها به هم پیوند بخورند و بتوانیم با همدیگر گام برداریم و خواسته‌های خود  را به صورت سازمان یافته بیان نماییم. جز این اگر راه دیگری برویم، تجربه تلخ گذشته را تکرار خواهیم کرد و از چاهی به چاهی دیگر خواهیم افتاد. باز هم تأکید می‌کنیم که تنها با تکیه بر زانوهای خود و مشت های گره کرده ما و برنامه‌های راه بردی مستقل و جمعی ما با همدیگر است که می‌توانیم راهی نو و دنیایی نو بسازیم و آزادی و برابری و عدالت را به دست بیاوریم.

واقعیت این است که مبارزه سخت و گاهی جان فرساست و فراز و فرود بسیار دارد، ولی مهم این است که ناامید نشویم و به راهمان ادامه دهیم و اطمینان داشته باشیم که خون و راه هزاران کشته شده از سعید سلطانپورها و هزاران زندانی سیاسی در دهه ی شصت که با بی‌عدالتی جنگیدند و هزاران دگر که برای خواسته‌های انسانی خود تا به اکنون مبارزه کردند و می کنند، هیچ گاه به هدر نخواهد رفت و بالاخره روزی دنیایی دموکراتیک و انسانی را خواهیم ساخت و تمامی مسوولان جمهوری اسلامی سهیم در جنایت های بی شمارشان را در دادگاه های عادلانه و علنی به پای میز محاکمه خواهیم کشاند و مجازاتی غیر از اعدام و متناسب با سهیم بودن شان در جنایت، برای‌شان در نظر خواهیم گرفت و آن روز خیلی دور نخواهد بود که در تمامی شهرها و روستاها، با صدای بلند و دسته‌جمعی بخوانیم:

«سر اومد زمستون، شکفته بهارون

گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون

کوه‌ها لاله‌زارن، لاله‌ها بیدارن

تو کوه‌ها دارن گل گل گل آفتابو می‌کارن

۱۰تیر ۱۳۹۷