اگر خواننده مجله ” مفید” در اواسط دهه ۶۰ شمسی در ایران بوده باشید، در”شماره ی آبان ماه شصت و شش” شعر اعجاب آوری از شاعری ناآشنا با برگردان مترجم نامدار احمد میرعلایی در چندین صفحه آن شماره به چاپ رسیده بود که با تمام بلند بالایی اش بی آن که شاخصه روایی منظومه را داشته باشد، سخت جذاب و در همین حال راحت خوان بود. شعری غضبناک و تکاندهنده که ” ایکور” نام داشت و نام شاعرش “گاوین بنتاک” بود. شاعری ناشناخته که نامش نه تنها برای مترجم فارسی و دبیر ادبی مجله مفید – هوشنگ گلشیری- ناشناس بود، بلکه مدیر انجمن شعر (The poetry society) که همزمان سردبیر مجله (poetryReview) هم بود و نخستین بار آن شعر را منتشر کرده بود نیز شناختی از این شاعر نداشت، اما نوشت:”افتخار می کنم این انجمن برای نخستین بار آن را منتشر می کند، روزی خواهد رسید که مجموعه داران به دنبال این شماره بگردند” و در مورد شعر گفت:” ایکور اثر غریبی است، وحشتناک و پرتأثیر…”

به واقع نیز ایکور دارای همه ی این ویژگی هاست و چیزی که بر این حیرت و وحشت می افزاید زبان پیامبرانه و ضرباهنگ برّان و استوار کلمات در ریتم شعر است. اما لحن شعر به رغم بیان پیامبرانه اش، پیش گویانه نیست. و چیز دیگری هم هست؛ قاطعیت معنایی! و این فهم شاعرانه صریح و قاطع و غیر نسبی از زبان، ایکور را از جنبه ی کلامی پیامبرانه می کند، بی آن که شعر(شاعر) در جنبه معنایی به الاهیات معتقد باشد و بیش از آن، مخالف دین و خدا و خدایان است:

 

“من نفی بلد می کنم

پاپ را.

نفی بلد می کنم

هواداران مذهب را، مذهبشان هر چه می خواهد باشد.

نفی بلد می کنم

آنان را که به اسطوره ها به عنوان بنیاد استوار ملیت خود نیاز دارند.

نفی بلد می کنم

زنانی را که هیچ بچه نمی آورند و زنانی را

که بی ملاحظه بچه می آورند.

نفی بلد می کنم آنان را که مغزشان را بر دیوار آجری نکوبیده اند

تا بدانند که مغز از چه ساخته شده است”

وسعت و گوهر ادبی شعر، و حیات سوررئالیستی شگفت انگیز کلمات که گاه با واژگانی پرکاربرد و حقیر، هستی ادبی می یابند در ساخت ایکور در هم می آمیزند و شعر بلندی پدید می آید که پاره هایی از آن می تواند به سرود مقدس آنارشیست های خشمگین از آسمان و زمین، تبدیل شود:

 

“من بیزارم

از آنها که اغلب از فنجان های کوچک چای می نوشند.

بیزارم

از آنها که در خانه های گرانقیمت زندگی می کنند.

بیزارم

از آنها که زنگوله های دستی را به صدا در می آورند

و خدمتکار دارند.

بیزارم

از اغنیا.

بیزارم از فقرا چون از اغنیا می ترسند.

من متهم می کنم

زئوس را

اگر بگذارد مردم زمزمه کنند،

اگر راضی به پرسشگران خود پسند باشد.

اگر روزی بخندد

اگر روزی بگرید

اگر به سوی دیگر بنگرد

یا اگر هر کاری بکند

زیرا نجات یک انسان کشتن یکهزار انسان است

زیرا کشتن یک انسان نجات یکهزار انسان است

 

کمونیست ها سر و صدا می کنند.

مسیحیان سر و صدا می کنند.

کودکان سر و صدا می کنند.

 

خرابی بسیار است

من خدایان را متهم می کنم.

از عهده کار جهان بر نمی آیند.

 

شعر ایکور، که شاعرش گاوین بنتاک تاکنون هم ناشناخته مانده، به لحاظ تبار متنی راه به شعرهای کریستوفر اسمارت شاعر بلند آوازه قرن ۱۸ انگلستان می برد. ادیبی که با دانش زبان شناسی شگفت انگیز و نبوغ جنون آسای شعریش سر از تیمارستان درآورد و در همان جا و در اوج جنون مذهبی”شاهکارهای خود: سروده ای برای داود و نیایش واره ای برای گربه اش جفری را نوشت.” (۱) اسمارت که در زمینه ی شعر نیایشی از شناخته شده های شاعران مذهبی مسیحی است، بی شک، در نگاه بینامتنی، چنان که ” همه ی متن ها به دریای متن های پیش از خود متصلند”، زبان قصارگونه و مقدس نمایانه شعرهایش با آن که گفته می شود از نظر”هنر شاعری شدیدا تحت تاثیر هوراس(۲) ” شاعر رومی قبل از میلاد بوده ، زبان شعریش به کتاب مقدس و شاعران مذهبی پیش از او راه می یابد:

 

“بگذار بارساباس با کاماروس شادمانی کند

نیوتن جاهل است

چون اگر آدمی واژه را در نظر نگیرد چگونه اثر را خواهد فهمید؟

بگذار لیدیا با اتیلوس شادی کند – مبارک باد نام او

که ماهی و عسل می خورد.

چون هوا آلوده به کفر و بد زبانیست.( ۳)

“زیرا من حرمت گربه ام، جفری، را نگاه می دارم.

زیرا او بنده وظیفه شناس و شاکر باری تعالی ست.

زیرا او با ظهور نخستین نشانه جلال الهی از سوی مشرق

به آیین خاص خود نیایش می کند،

زیرا آیین او هفت بار حلقه زدن است بر گرد خویش”(۴)

نسبت شعری گاوین بنتاک با همین شعر ایکور که عنوانش به اساطیر یونان باستان باز می گردد و بنا به توضیح زنده یاد احمد میرعلایی “مایعی است اثیری که در رگ خدایان جاری است”(۵)، با شعرهای اسمارت، به ساختار خطابی و قاطعیت لحن و زیبایی شناسی زبان باز می گردد و در حوزه معنایی یکسره با شعرهای مذهبی اسمارت متفاوت و در برابر آن کفرگوست:

 

“محکوم می کنم

دنیای قشنگ نو را

که نه قشنگ است و نه نو.

محکوم می کنم

آنان را که با زمان حرکت می کنند،

زیرا زمان وجود ندارد و هیچ چیز حرکت نمی کند.

محکوم می کنم

پاکدلان را،

زیرا هیچ دلی نه پاک بوده، و نه پاک تواند بود.

محکوم می کنم قداست خدایان را

زیرا هیچ چیز مقدس نیست و خدایان وجود ندارند” (۵)

و اما شعری که با قلم ریز، نه صفحه از مجله مفید شماره هفتم سال ۱۳۶۶ را با زبان درخشان فارسی احمد میرعلایی مزین کرده، خود به اندازه و حجم یک مجموعه شعر است و چه بسا بلندتر از کتاب “سنگ  آفتاب” اوکتاویو پاز با برگردان زیبا و مشهور این مترجم. با این وجود گمان نمی کنم این شعر بلند در جایی دیگر بجز مجله مفید، و یا به صورت کتاب از سوی مترجمی دیگر منتشر شده باشد. بنابر این، اثری این گونه ارزنده به قول نخستین ناشرش در اروپا، “ارزش آن را دارد که مجموعه داران به دنبالش باشند”و خوب است لااقل یک ناشر ایرانی در خارج از کشور، هنگامی که نام و آثار احمد میرعلایی در ایران با سانسور مواجه است، بتواند حق انتشار این اثر را از خانواده اش دریافت کند. مترجم آثار گرانسنگی که همه کم و بیش از چگونگی قتلش باخبریم اما شاید کمتر بدانیم که او متولد بهار در روز ۲۲ ماه فروردین است.

یادت گرامی و نامت بلند باد آقای مترجم.

۱-ترجمه شعر کریستوفر اسمارت از مقاله شعر نیایشی ادوارد هرش، در کتاب شب آخر با سیلویا پلات، مقالاتی در باب شعر و شاعری، مترجم: فریده حسن زاده انتخاب شده است.

۲-رامان سلدن، نظریه ادبی و نقد عملی. مترجمان جلال سخنور و سیما زمانی

۳-ادوارد هرش، شعر نیایشی

۴-رامان سلدن، نظریه ادبی و نقد عملی

۵-همه ی پاره های شعر ایکور و نقل قول آمده از احمد میر علایی در مجله مفید شماره هفتم، دوره جدید، آبان ماه ۱۳۶۶ منتشر شده است.