شهروند ۲۰ ژوئن ۲۰۱۹
جای آن است که، والراس گفت، از بسیاری از چیزها سخن گوییم:
ازکفش ها و کشتی ها، از لاک کاغذ
از کلم ها و شاهان
چرا آب دریا جوش می آید؟
و آیا خوک ها بال دارند؟
ازکتاب آلیس درسرزمین عجایب نوشته ی لوئی کارول
دکتر الهیارکنگرلو مؤسس پروژه ی ققنوس در نخستین نشست ققنوس از بسیاری چیزها سخن گفته است که می توان نسبت به هر نکته اش ساعت ها به تأمل نشست. اجازه می خواهم با دیدی انتقادی نیم نگاهی به فرمایشات ایشان بیندازم که به قول کارل مارکس “انتقاد شوری در سر نیست. انتقاد اوج شورانگیز است. انتقاد نشتر نیست. انتقاد سلاحی برنده است.” (۱) با توجه به اینکه ایشان از هواداران پروپا قرص تفکر انتقادی هستند و خود گفته اند که “در ققنوس هیچ چیز مقدس نیست”، اطمینان دارم که انتقادات مرا به دل نمی گیرند.
نقش متخصصان در روشنگری
دکتر کنگرلو در آغاز سخنرانی شکایت می کند که حکومت ایران “به نظرات متخصصان امور هیچ گونه اهمیتی نمی دهد، و ما برایمان مسجل شده که این یک نقیصه است.” به نظر من برعکس، رژیم ایران و حکومت های جبّار به متخصصین اهمیت می دهند تا زمانی که منافع شان ایجاب می کند. برنامه های هسته ای و نظامی این رژیم ها را متخصصین اجرا می کنند. مشکل این است که متخصصین گاهی چنان سرگرم تخصص خود در حوزه ای ویژه اند که درباره ی سایر مسائل آگاهی اندکی دارند. در رژیم های ستم پیشه، متخصصین زمانی با مشکل روبرو می شوند که از آگاهی اجتماعی، سیاسی و انسانی برخوردار باشند. رشد علم نیز به خودی خود مشکلی را حل نمی کند. دکترکنگرلو می فرمایند که “دانشمندان قابلیت این را دارند که به دنیای اطراف نگاه کنند و از طریق مشاهدات دانشی را استخراج کنند که باعث بهروزی آنها و زندگی بهتر برای آنها باشد.” این سخنی است درست، لیکن این قابلیت در بسیاری از موارد از قوه به فعل درنمی آید و علم درخدمت اهداف غیرانسانی قرار می گیرد. این جاست که به سخن نغز سنایی غزنوی می رسیم که چنین سرود:
چوعلم آموختی ازحرص آنگه ترس کاندرشب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا
احتمالاً سرگذشت سرجراح ژاپنی دوران جنگ جهانی دوم “شیرو ایشی” (از۱۸۹۲ تا ۱۹۵۹ میلادی) را شنیده اید. این دانشمند تحت تأثیر ناسیونالیسم ژاپنی، دانش خود را دربست در مسیر به راه انداختن یک جنگ بیولوژی به کار گرفت. تحقیقات و آزمایشات دکتر ایشی زیرپوشش پروژه ی تصفیه آب توسط واحد ۷۳۱ ارتش ژاپن انجام می گرفت. درسال ۱۹۳۶ او به فرماندهی مؤسسه ی نظامی پزشکی پیشگیرانه رسید. تحت پوشش این مؤسسه بود که او تلاش کرد بیمارهایی چون وبا، حصبه، سیاه زخم، سل، طاعون، آبله، کزاز و نظایر این ها را به صورت سلاح جنگی درآورد. او و افراد واحد ۷۳۱ اش که در چین اشغال شده توسط ژاپن فعالیت می کردند، آزمایشات شوم و ضد انسانی خود را بر روی زندانیان چینی، ناراضی ها، افراد متهم به جاسوسی انجام می دادند تا تاٍثیر باکتری های خطرناک را بر بدن انسان مشاهده کنند. در این روند سه هزار نفر جان خود را از دست دادند. در مارس ۱۹۴۵، ایشی تدارکات لازم را برای حمله بیولوژیکی علیه “سن دیه گو” ی کالیفرنیا به عمل آورد، لیکن به سبب شکست ژاپن در جنگ توفیق نیافت. پس از پایان جنگ نیروهای آمریکایی ایشی و دستیارانش را به عنوان جنایتکاران جنگی دستگیرکردند، لیکن درسال ۱۹۴۶، ژنرال داگلاس مک آرتور دخالت نمود و در ازای دریافت اطلاعات مربوط به جنگ های شیمیائی و میکروبی، به شیر وایشی مصونیت اعطا کرد. گفته می شود که ایشی به مریلند رفت و درآنجا به عنوان مشاور سلاح های میکروبی در خدمت ارتش آمریکا قرارگرفت. (۲)
امروز متخصصانی مانند ایشی در جهان بسیارند که دانش خود را به صاحبان زر و زور می فروشند. نویسنده ی بریتانیایی متولد مجارستان، آرتور کوستلر (از۱۹۰۵ تا ۱۹۸)، کتابی نوشته است تحت عنوان “دختران تلفنی”. او دراین کتاب بی مایگی و فضل فروشی دانشمندانی که با طمطراق به کنفرانس ها دعوت می شوند را به معرض نمایش می گذارد. اینان که می خواهند نوع بشری را از نابودی نجات دهند در نهایت دچارسردرگمی می شوند و با هم به جدال برمی خیزند. (۳)
اگر این متخصصان دانش خود را دراختیار قدرتمداران بی مرام قرار نمی دادند جهان جای بهتری برای زندگی بود. اینجاست که به دیدگاه فیزیکدان فقید ایرلندی پروفسورجان دسموند برنال (از۱۹۰۱ تا ۱۹۷۱) می رسیم که تضادهای تحول علم در یک جامعه مبتنی بر بهره کشی را برمی شمارد و برکاربرد صلح آمیزکشفیات علمی درخدمت اهداف انسانی تأکید می ورزد. او در سال ۱۹۳۹ درمقدمه کتاب خود تحت عنوان “وظیفه ی اجتماعی علم” چنین نوشت:
“رویدادهای چند سال گذشته به بررسی انتقادی وظیفه ی علم در اجتماع منجر شده است. اعتقاد براین بود که دستاوردهای تحقیقات علمی به بهبود مستمر شرایط زندگی منجر می شود، لیکن اول جنگ و دوم بحران اقتصادی نشان داد که علم به آسانی می تواند برای مقاصد ویرانگر و اتلاف آمیز به کارگرفته شود و صداهایی بلند شد برای توقف تحقیق علمی به عنوان تنها راه حفظ یک تمدن قابل تحمل. دانشمندان که خود با این انتقادات دست به گریبانند ناگزیر شده اند که برای نخستین بار به صورت جدی این موضوع را مد نظر قرار دهند که کاری را که انجام می دهند با محیط پیرامون شان در پیوند باشد. این کتاب تلاشی است برای تحلیل این پیوند. هدف بررسی این موضوع است که دانشمندان، چه به شکل فردی و چه به صورت همگانی، مسئول این شرایط اند و چه گام های می توان برداشت که به استفاده ی مفید و نه مخرب علم بیانجامد.” (۴)
علم چیست؟
دکترکنگرلو درتعریف علم نوشته است “علم به دست آوردن دانش دقیق و قابل اتکا از دنیای اطراف ماست.” به نظرمن این می تواند هدف علم باشد نه تعریف آن. واقعیت این است که اندیشه و فعالیت علمی آنقدر وسیع، گوناگون و پیچیده است که به دست دادن تعریف جامع، مانع و مختصری از علم تقریباً نامیسر است. بیشتر تعریف هایی که از علم به عمل آمده است یا محدود بوده و یا وسیع. استاد امیرحسین آرین پور علم را نوعی شناخت عینی واقعیت مبتنی برکمیت و متکی به منطق تعریف می کند در حالی که هنر را گونه ای از شناخت می داند که مبتنی برکیفیت است و متکی به عاطفه. این تعریف فاقد عنصر تاریخی علم و دیگر ویژگی های آن مانند مشاهده، تجربه، آزمایش، تعمیم وخاصیت جهان شمول بودن آن است. “شورای علم” که تحت ریاست فیزیکدان نامدار معاصر، “سر کیت برنت” در لندن انگلستان مستقر است، علم را چنین تعریف کرده است: “علم عبارت است از جستجو وکاربرد دانش و درک جهان طبیعی و اجتماعی ضمن استفاده از یک روش شناسی منظم مبتنی بر مدرک.” (۵)
با توجه به نبود یک تعریف دقیق و مختصر از علم می توان با توجه به برخی از ویژگی ها و کاربردهای آن به درکی کلی ازمفهوم علم دست یافت. با این پیش فرض می توان گفت علم شکلی از آگاهی اجتماعی است که نمایشگر نظامی تاریخاً تحول یافته از شناخت است که واقعیت آن به اثبات رسیده و درمسیر تجارب عملی جامعه بی وقفه دقیق و دقیق تر می شود. توان دانش علمی در خصلت عام، جهانشمول و واقعیت عینی آن است. برخلاف هنرکه به جهان از دریچه ی چشم هنری و عاطفی می نگرد، علم مفاهیم علمی را با تفکرمنطقی درک می کند. بر خلاف مذهب که با تکیه بر ایمان و تعبد، تصویری تخلیلی و معکوس از واقعیت را به دست می دهد، علم نتایج کارخود را با آمار و ارقام و داده های معتبر حاصل از مشاهدات منظم، آزمایش های علمی، تجارب عینی و سنجش و مقایسه مستمر این داده ها ارائه می دهد. قدرت علم در ویژگی تعمیم دهی آن است. علم در پشت رویدادها و پدیده های تصادفی و بی قاعده، قوانین عینی را استخراج می کند که بدون آنها فعالیت آگاهانه عملی هدفمند آدمی ناممکن است.
نیازمندی های تولید مادی و ضروریات تحول جامعه نیروی محرکی است برای رشد وتحول علم که به نوبه ی خود برتحول جامعه اثر می گذارد. دیالکتیک شناخت علمی بر این اصل استوار است که کشفیات و نظریه های تازه بر دستاوردهای گذشته استوارند و نه تنها حقیقت عینی آنها را نفی نمی کنند و مردود نمی شمارند، بلکه تنها بر جایگاه و حوزه کاربردشان در نظام کلی شناخت علمی انگشت می نهد. علم به صورت تنگاتنگی با جهان بینی فلسفی در ارتباط است. این فلسفه است که علم را، که با مفاهیم خاص سروکاردارد، با شناخت عام ترین قوانین حاکم برتحول جهان عینی، همچنین با معرفت شناسی و شیوه تحقیق مسلح می سازد.
درباره ی دموکراسی
دکترکنگرلو درادامه سخنرانی خود وارد در مقوله دموکراسی می شود و چنین اعلام می دارد: “حالا دمکراسی چیست که ما می خواهیم رابطه اش را با علم تعیین کنیم. دموکراسی یک کلمه یونانی است.” ایشان در ادامه ی گفتمان خود برخی از دستاوردهای دموکراسی را برمی شمارد، لیکن نه از این مقوله تعریف می کند و نه از آن تحلیلی به دست می دهد. آری دموکراسی یک اصطلاح یونانی است که از دو بخش “دمو” به معنی مردم و”کراسیا” به مفهوم قدرت یا حکومت تشکیل شده است. آبراهام لینکن (از۱۸۰۸ تا ۱۸۶۵) رئیس جمهورآمریکا، دموکراسی را “حکومت مردم بر مردم و برای مردم” توصیف کرده است. وینستون چرچیل (از۱۸۷۴ تا ۱۹۶۵)، نخست وزیر فقید انگلیس نیز دیدگاه مشابهی را ارائه داده است. لیکن هر دو نفر به محدودیت های دموکراسی اشاره کرده اند. لینکلن آشکار اعلام می دارد که دموکراسی برای گرگ، دموکراسی برای بره نیست: “همه ی ما اعلام آزادی می کنیم، لیکن درکاربرد همین کلمه اتفاق نظرنداریم…. چوپان گرگ را ازگلوی گوسفند دور نگه می دارد که به خاطر آن گوسفند از چوپان سیاسگزاری می کند. این درحالی است که گرگ به خاطر همین عمل چوپان را محکوم می سازد…. خیلی ساده، گوسفند و گرگ برسر معنی آزادی توافق ندارند.” (۶) چرچیل نیز محدودیت دموکراسی را با تمثیل ذیل عیان ساخته است: “در زیر همه ستایش هایی که از دموکراسی به عمل آمده است ما مرد کوچکی را می بینیم که با مدادی کوچک قدم در دکه ای کوچک می نهد و روی تکه ی کوچکی ازکاغذ نشانه ای کوچک برجای می گذارد.” (۷)
دموکراسی را نباید یکسره نفی کرد و درعین حال نباید به صورتی مطلق به آن نگریست و آن را با مفاهیمی مانند آزادی، عدالت فردی و اجتماعی، انسان گرایی و برابری اشتباه گرفت. دموکراسی قبل از هر چیز یک نظام حکومتی است که جنبه ی تاریخی و طبقاتی دارد و با توجه به بافت اجتماعی جوامع مختلف اشکال متفاوتی به خود گرفته است. یکی از قدیمی ترین قانونگذارانی که به ایجاد و تحول دموکراسی در یونان باستان مدد رسانید، کلئیستنس اشراف زاده ی آتنی بود که در قرن ششم قبل از میلاد (۵۰۸ قبل ازمیلاد) قانون اساسی آتن را تغییر داد و بر رأی و نظر همگانی در تغییر حکومت و تصمیمات سیاسی تأکید ورزید. اوج دموکراسی آتنی در دوران فرمانروایی پریکلس (از۴۹۵ تا ۴۲۹ قبل از میلاد) بود. اوچنان پای بند دموکراسی بود که اجازه داد رأی مردم بر شهروندی و سرنوشت سیاسی شریک زندگی اش، بانوی فرزانه آسپاشیا (از۴۷۰ تا ۴۰۰ قبل ازمیلاد)، تأثیر نهد. لیکن، این شکل به ظاهر عالی حکومتی بر دوش بردگان قرار داشت که از هر حقی حتی حق انسان بودن محروم بودند. ارسطو از سه نوع ابزار سخن می گوید: ابزار بی جان (مانند بیل و خیش و داس و کلنگ)، ابزارهایی که از خود صداهای نامفهوم بیرون می آوردند (حیوانات) و ابزاز سخنگو (بردگان)
این اشتباه محض است که ادعا شود دموکراسی پدیده ای است غربی. احتمالا یکی از قدیمی ترین انواع دموکراسی ها، دموکراسی قبیله ای بومی های آمریکایی بوده است که زن و مرد، کوچک و بزرگ در دایره ای بزرگ دور هم می نشستند و درمورد مسائل مهم زندگی شان تصمیم گیری می کردند. در دوران باستان در کارتاژ (تونس امروزی) که یکی از مستعمرات فینیقیه بود، عالی ترین نوع دموکراسی وجود داشته که ارسطو نیز درکتاب “سیاست” خود از آن سخن گفته است. مورخ یونانی آپولونیوس (از۲۰۵ تا ۱۲۳ قبل ازمیلاد) درمورد دموکراسی کارتاژی چنین می نویسد: “درکارتاژ صدای مردم در همه ی مذاکرات جبنه ی مسلط داشت، در حالی که در رم این سنا بود که در اوج قدرت قرار داشت. برای کارتاژی ها عقیده بیشترین تعداد مردم بود که چیرگی داشت، درمورد رومیان این سرآمدان بودند که برهمه چیزتسلط داشتند.” (۸)
درحالت عادی، بهترین روبنای سیاسی برای نظام سرمایه داری دموکراسی بورژوائی است. حکومت به ظاهر با رأی همگانی انتخاب می شود و نظام با انجام انتخابات مجدد در فواصل مختلف مهر تأیید مردم را بر مشروعیت خود فرو می کوبد. این دموکراسی برحق شهروندی به عنوان حقی برای داشتن حق و بر آزادی و برابری شهروندان تکیه می کند. این قانون است که حد و حدود روابط بین مردم را تعیین می کند و قوای قانونگزاری، قضائیه و مجریه از هم منفک و مجزا هستند. حکومت با آراء اکثریت انتخاب می شود و اقلیت مورد احترام است. لیکن از آنجا که درنظام سرمایه تنها پول است که می تواند رسانه های همگانی را تجهیز کند و ماشین انتخابات را به راه اندازد، این دموکراسی، درشکل دموکراسی است و در محتوی پلوتوکراسی (حکومت دولتمندان). دموکراسی بورژوایی فقط در حوزه ی سیاست دم از برابری و حقوق مردم می زند و از این لحاظ است که با دموکراسی اقتصادی فاصله دارد. این دموکراسی نه تنها به فقر و توسعه نیافتگی دیگر کشورها کاری ندارد، بلکه با برقراری روابط استعماری و نواستعماری، ایجاد جنگ، فروش اسلحه و دخالت های مکرر نظامی به این بلایای جهانی دامن می زند. به عنوان مثال کشور فرانسه یکی از بهترین نظام های دموکراسی را در داخل دارد، ولی تاریخی ننگ آلود از استعمار و غارت دیگر کشورها را یدک می کشد. این موضوع در مورد دیگر کشورهای سرمایه داری مانند انگلیس، آمریکا و اسرائیل نیز صادق است. معروف است که در دوران استعمار هند توسط امپراطوری بریتانیا یک روزنامه نگار انگلیسی از مهاتما گاندی (از ۱۸۶۹تا ۱۹۴۸ میلادی) پرسید نظرش راجع به تمدن مدرن غربی چیست؟ گاندی بلافاصله پاسخ داد: “فکرمی کنم این ایده ی خوبی باشد.” (۹)
به نظر من انتقاد از دموکراسی سرمایه داری نباید منجر شود به قبول یا توجیه جیاریت فئودالی یا برقراری گونه ای ازحاکمیت دینی. سخن ما این است که اگر ما پروژه ای برای رهایی ایران داریم، قبل از هرچیز باید واقعیت ها را در تمامی ابعادشان ببینیم. دوماً در چوب عدالت جهانی و حقوق اساسی بشر از جمله حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، بخصوص حق توسعه هماهنگ اجتماعی – اقتصادی فعالیت کنیم.
پیدایش وتحول انسان
دکترکنگرلو درمرحله ای از سخنرانی خود اظهار نظرمی کند که “ما انسان ها 14میلیارد سال سن داریم، در واقع سن مواد اولیه سازنده ی ما انسان ها این است.” ایشان درجای دیگر یک میلیارد سال تخفیف می دهد و می فرماید “حالا ما می خواهیم در ققنوس از مشاهدات خودمان از۱۳ میلیارد سال گذشته و مخصوصاً ازهزارسال گذشته درس بگیریم….” نمی دانم ایشان این چهارده میلیارد را از کجا آورده اند. اخترشناسان ضمن اندازه گیری دقیق نرخ گسترش کهکشان ها به نظریه ی انفجار بزرگ یا “مهابانگ” رسیده اند که درحدود ۱۳.۸ میلیارد سال پیش رخ داد و به آن نقطه ی آغاز جهان می گویند. (۱۰) برخی برآنند که عوامل شیمیائی پیدایش حیات بر روی زمین مدت زمانی پس از مهابانگ ایجاد شد. این بدان معنی نیست که انسان ۱۴ میلیارد سال سن دارد و قبل از ایجاد جهان وجود داشته است. از چنین اظهار نظری می توان دیدی مذهبی را نتیجه گرفت که مثلا انسان قبل از پیدایش جهان به صورت روح درکنار روح کل یا آفریدگار وجود داشته و قادر است ۱۳ میلیارد سال را مورد مشاهده قراردهد.
این نکته ای است بدیهی که پیدایش انسان به پیدایش حیات بر روی زمین بستگی دارد که عالی ترین شکل فیزیکی و شیمیائی حرکت ماده است و خود پدیده ای است تصادفی. حیات از ساده ترین شکل ممکن آغاز شد تا به پیچیده ترین و عالی ترین شکل آن، که انسان باشد، تحول یافت. نخستین نطفه های حیات در حدود چهارمیلیارد پیش، حدود ۵۰۰ میلیون سال پس ازپیدایش زمین، به وجود آمد. میلیون ها سال گذشت تا حیات، به حیات هوشمند تحول یافت، درحدود ۲۵۰ میلیون سال پیش. (۱۱)
انسان اندیشه ورز امروزی (هموساپینس) منشاء حیوانی دارد و از خانواده ی “همونیدا” است که شمپانزه، اورانگوتان و گوریل را نیز دربرمی گیرد. با توجه به تجزیه و تحلیل دقیق فسیل جمجمه ای که چندی پیش درمراکش پیدا شد، انسان امروزی بین ۲۰۰ تا ۳۱۵ هزارسال پیش در آفریفا به منصه ظهور رسید و در۵۰ هزارسال پیش گونه ای ازتجدد را از خود بروز داد و به مهاجرت پرداخت. (۱۲)
انسان عالی ترین مرحله ی تحول حیوانی در کره ی خاکی است. تفاوت انسان با پیشرفته ترین حیوانات در توانایی ذهنی و قدرت سخنگویی اوست. درحالی که رفتارحیوانات توسط غریزه و تطبییق با محیط زیست تعیین می شود، رفتارهای انسانی مستقیما از اندیشه، احساس، نیروی اراده و سطح آگاهی وی ازقوانین حاکم برطبیعت، جامعه و فرد انسانی سرچشمه می گیرد. از دیگرخصوصیات بارز انسان، خاصیت ابزارسازی اوست که با آن طبیعت را به نفع خود تغییر می دهد، در حالی که دیگرحیوانات خود را با طبیعت تطبیق می دهند. دکترکنگرلو هویت انسان را در”سن، جنس، جنسیت، خانواده” و نظایر اینها تعریف می کند. درحالی که این تفاوت ها درجوامع انسانی وجود دارد، به نظر من مهمترین هویت آدمی خصلت نوعی اوست. به این معنی که افراد و گروه های انسانی، در نوع بشری خود زنده اند و با بقا وتعالی آن تعالی می یابند.
نظریه ی خورشید مرکزی
دکترکنگرلو به درستی اعلام می دارد که “در قرن شانزدهم کوپرنیک گفت که زمین مرکز جهان نیست و خورشید مرکز جهان است و همین تفکر گالیله را به اختراع تلسکوپ کشاند و گالیله منظومه را دید و این نظریه را اعلام کرد….” این سخنی است کلی و قابل تأمل و من در اینجا اجازه می خواهم که درباره ی آن توضیح بیشتری بدهم. نخست باید بگویم که اکتشافات، اختراعات و دستاوردهای علمی و اجتماعی یک شبه و توسط یک فرد بوجود نمی آیند. قرن ها قبل از کوپرنیک، دانشمند یونانی اریستارکوس اهل ساموس (از۳۲۰ تا ۲۵۰ قبل ازمیلاد) ضمن اندازه گیری هندسی فاصله بین زمین، خورشید و ماه نتیجه گرفت که دیدگاه زمین مرکزی ارسطو و بطلمیوس اشتباه محض است. این محاسبه اریستارکوس را یاری کرد تا دیدگاه خورشید مرکزی خود را تحول بخشد. او اعلام داشت که خورشید مرکز جهان است و زمین به دور آن می چرخد. او ترتیب قرارگرفتن سیارات منظومه ی شمسی را برشمرد و فاصله شان را نسبت به خورشید اندازه گرفت. ارسیتارکوس ازاین مرحله نیزفراتررفت وگفت که ستارگان اجرامی آسمانی مانند خورشیدند با فاصله ی بسیارزیاد اززمین. نظریه ی ارسیتارکوس در عهد باستان مورد قبول قرار نگرفت و تا زمان دانشمند لهستانی نیکلای کوپرنیک (از ۱۴۷۳ تا ۱۵۴۳ میلادی) به باد نسیان سپرده شد. (۱۳)
کوپرنیک ازدیدگاه خورشید مرکز دانشمندان قبل از خود آگاهی داشته و در دستنوشته های اولیه کتابش از فیلولائوس (متولد ۴۸۵ و متوفی به سال ۳۸۰ قبل از میلاد) و اریستارکوس یاد کرده است: “فیلولائوس به حرکت زمین باور داشت {…} اریستارکوس اهل ساموس نیز، طبق نظر برخی، همین نظریه را ابراز می داشت. او تحت تأثیر گفته ی ارسطو نبود وآن را مردود می شمرد. لیکن فقط یک ذهن مشتاق ویک بررسی پی گیر می توانست به درک این مسائل نایل آید.” (۱۴). اگر چه کوپر نیک مقام مهمی دردستگاه روحانیت داشت و همواره رابطه ی نیکویی با مقامات کلیسا برقرار می کرد، لیکن کشف او در مورد حرکت وضعی زمین (به دور محور خود) و حرکت انتقالی آن به دور خورشید، دیدگاه کلیسا را عملاً به چالش می کشید. نظریه ی خورشید مرکزی او گسستی بود از این دیدگاه دیرپای مذهبی که خداوند زمین را در مرکز عالم آفریده و به او مقام ویژه ای اعطا کرده و انسان از موقعیت ممتازی در جهان هستی برخوردار است. این کشف در تاریخ علم یک انقلاب بود و باعث شد که علوم طبیعی یوغ جزم های دینی را از گرده خود بردارد. این کشف عملاً دیدگاه مربوط به آفرینش جهان توسط خدا را زیر سؤال برد و زمینه را برای پیدایش نظرات مربوط به منشأء طییعی تحول منظومه ی شمسی فراهم آورد.
نظریه ی خورشید مرکزی کوپرنیک توسط هم کلیسای کاتولیک هم کلیسای پروتستان محکوم شد. کوپرنیک که از خطر مقابله ی کلیسا آگاه بود، کتاب دوران ساز خود “درباره ی حرکت اجرام سماوی” را به پاپ پل سوم (از۱۴۶۸ تا ۱۵۴۹ میلادی) تقدیم نمود. این کتاب اندکی قبل از مرگ کوپرنیک درسال ۱۵۴۳ میلادی به زیور طبع آراسته شد. کلیسای کاتولیک سال ها این کتاب را در لیست کتب ممنوعه اش طبقه بندی کرد. رهبرمشهور پروتستان های سوئیس جان کالون (از۱۵۰۹ تا ۱۵۶۴) درباره نظریه کوپرنیک چنین نوشت: “درحقیقت ما احمق نیستیم که ندانیم مدار آسمان محدود است و زمین، مثل یک گوی، در مرکزآن قرار دارد.” برخلاف فرمایش دکترکنگرلو که “مارتین لوتر از نظریه ی کوپرنیک به وجد آمده بود”، این رهبر پروتستان های آلمانی بسیار خصمانه با نظریه خورشید مرکزی کوپرنیک برخورد کرد: “کسی که می خواهد زرنگ جلوه داده شود باید با هیچ چیزی که دیگران مورد احترام قرار می دهند سازگاری نشان ندهد. او باید کاری کند که از خود درآورده است. این کاری است که این مردک، که می خواهد دنیای نجوم را وارونه سازد انجام می دهد. حتی در این امورکه با بی نظمی همراه است، اعتقاد من بر کتب مقدس استوار است، زیرا یوشع به خورشید فرمان داد که ازحرکت خود بازایستد نه به زمین.” (۱۵) یاد آوری این نکته ضروری است که مارتین لوتر(۱۴۸۳ تا ۱۵۴۶ میلادی)، علیرغم نقش مثبت اش در ایجاد جنبش تجددطلبانه مذهبی و در هم شکستن اقتدار کلیسای کاتولیک، با نظریه قانون طبیعی و تجارت آزاد مخالف بود و در جریان جنگ بزرگ دهقانی آلمان درکنار طبقات حاکم قرار گرفت.
نظریه خورشید مرکزی تحولی بود دردنیای علم. دانشمندان بسیاری دنباله ی کار کوپرنیک را گرفتند. دانشمند دانمارکی تیکو براهه (از۱۵۴۶ تا ۱۶۰۱ میلادی) آنچه را که خود مزایای هندسی نظام کوپرنیک می انگاشت، با نظام فلسفی بطلمیوس ترکیب کرد و نظام مخصوص خود را ارائه داد که از کشفیات کوپرنیک به مراتب عقب تراست. براساس نظام تیکو، زمین ثابت است و خورشید و ماه به دور آن می چرخند، در حالی که دیگر سیارات درحال گردش به دور خورشیدند. (۱۶) ستاره شناس آلمانی یوهاناس کپلر(از۱۵۷۱ تا ۱۶۳۰ میلادی)، ازشاگردان تیکو براهه، قوانین حرکت سیارات را مطرح ساخت و با مطالعه روی قانون عدسی ها، نوعی تلسکوپ را اختراع نمود که بعدها گالیله درآثارخود ازاین اختراع مهم یاد کرد.
همانطورکه جناب دکترکنگرلو به درستی اشاره فرموده اند نظریه ی کوپرنیک “گالیله را به اختراع تلسکوپ کشاند.” فیزیک دان و اخترشناس ایتالیائی گالیلیو گالیله (از۱۵۶۴ تا ۱۶۴۲ میلادی) ضمن دفاع از جهان بینی علمی پیروی کورکورانه از نظام فکری ارسطو را به چالش کشید و جزم گرایی نظام مدرسی قرون وسطایی را مورد حمله قرار داد و به کشف قانون اینرسی (سکون) و اصول کلی نسبیت نایل آمد. او بر آن بود که جهان نامحدود و ماده ابدی و طبیعت برخوردار از وحدت است و مشاهده و تجربه نقطه عزیمت در مسیر شناخت طبیعت می باشد. کلیسای کاتولیک به دشمنی با گالیله برخاست و این دشمنی باعث شد که حتی دوستان و همکاران گالیله پیشنهاد او را برای نگاه کردن درتلسکوپ وی رد کنند. این موضوع گالیله را چنان ناراحت کرد که به دوست اخترشناس خود کپلرچنین نوشت: “کپلرعزیزم تو درباره ی آدم های تحصیل کرده ی اینجا چه می گویی که لجوجانه چون افعی، با سرسختی از انداختن نیم نگاهی به تلسکوپ سرباز می زنند. با این اوضاع و احوال چکار باید بکنیم؟ آیا باید بخندیم یا گریه کنیم.” (۱۷)
پاپ پل پنجم به گالیله هشدار داد که نباید از دیدگاه کوپرنیک پیروی کند و یا از آن دفاع نماید. پاپ پل سوم ، که پس از پل پنجم جای او را گرفت، ابتدا به گالیله روی خوش نشان داد، لیکن پس از انتشار کتاب او تحت عنوان “گفت و گو درباره سیستم های عمده ی جهانی” درسال ۱۶۳۲، نظر خود را تغییر داد و کار او را به یک کمیسیون ۱۰ نفره تفتیش عقاید سپرد. اتهام گالیله عبارت بود از نقض فرمان ۱۶۱۶ واتیکان در مورد ممنوعیت پذیرش نظریه کوپرنیک و تدریس و نگارش درباره ی آن. رای اکثریت کاردینال های تشکیل دهنده ی کمسیون تفتیش عقاید بر این قرار گرفت که گالیله “حتی با تهدید شکنجه… در برابر همایش مذهبی واتیکان نظرات خود را پس بگیرد و سپس با صلاحدید این همایش مقدس به زندان محکوم شود.” کتاب “گفتگو” ی وی نیز “باید ممنوع اعلام شود.” گالیله که نمی خواست به عنوان بدعت گذار عقوبت های مافوق انسانی واتیکان را تحمل کند قبل ازمحاکمه از دیدگاه خویش عدول کرد: “من به عقیده ی بلطلمیوس به عنوان حقیقی ترین و بی چون و چراترین نظریه باور داشته و هنوز هم باوردارم، به این معنی که زمین ثابت است و خورشید به دور آن می گردد.”
صبح روز۲۲ آوریل سال ۱۶۳۳ میلادی، گالیله با لباس سفید توبه و انابت به تالار بزرگ ساختمان تفتیش عقاید وارد شد. او در برابرجمعیت زانو زد و به حکم محکومیت خود گوش فراداد: “ازآنجا که شما، گالیلیو، پسر ویسنوزو گالیله، اهل فلورانس، سن ۷۰ سال، درسال ۱۶۱۵ مرکز توجه این نهاد مقدس قرار گرفتید که یک نظریه غلط را درست می شمارید…. ” پس ازقرائت این حکم هفده بندی، گالیله درحالی که زانو زده بود، متن توبه نامه ی خود را قرائت کرد:
“مشتاق برای زدودن این بدگمانی بزرگ، که بهصورت قابل قبولی علیه من اقامه شده است، از ذهن عالیجنابان وتمامی مؤمنان مسیحی، من با قلبی پاک و ایمانی تزلزل ناپذیر توبه می کنم و خطاها و بدعت های ذکرشده را مشمول نفرین و تنفرخود قرارمی دهم و به طور کلی هر خطا یا فرقه دیگری که به هرشکل مغایر کلیسای مقدس باشد. و من سوگند یاد می کنم که درآینده، چه به شکل گفتاری و چه نوشتاری، چیزی نگویم که موردی را برای بدگمانی علیه من به دست دهد…. بدینوسله من مذکور، گاللیو گالیله، در رابطه با موارد بالا توبه کرده، قسم می خوره، پیمان بسته و خو درا متعهد می سازم….” (۱۸)
گالیله را چند روزی در زندان اداره ی تفتیش عقاید نگه می دارند و پس از آن به او اجازه می دهند که به کلیه ی دهقانی خود در”آرسته ری” برود و حبس خانگی را تحمل کند. در آنجا بود که او نابینا شد و درسال ۱۶۴۲ درگذشت.
از پی گیرترین طرفداران دیدگاه کوپرنیک، دانشمند ایتالیائی، جان باخته ی راه علم، “ژوردانو برونو” (از۱۹۴۸ تا ۱۶۰۰ میلادی) بود. ا به عنوان یک ریاضی دان، فیلسوف، شاعر و گیتی شناس کتب و رسالات بسیاری به رشته ی تحریر درآورده است، از جمله “درباره ی نامتناهی، هستی و جهان ها” (۱۵۸۴ میلاد) و “درباره ی علت، اصل و وحدت” (۱۵۸۴ میلادی). او از نوعی جهان بینی مادی مبتنی بر وحدت وجود طرفداری می کرد و ضمن پذیرش دیدگاه کوپرنیک آن را گسترش داد. دیدگاه فلسفی برونو تحت تأثیر فیثاغورث، امپیدوکلس، آناکساگوراس، نوافلاطونیان، اپیکور و لوکرسیوس قرار داشت. او خدا و طبیعت را نامحدود می دانست و بر این همانی خدا و طبیعت تأکید می کرد. او از نظریه کوپرنیک به مراتب فراتر رفت. کوپرنیک جهان را محدود فرض می کرد و خورشید را ثابت می انگاشت که بطور مطلق در مرکز جهان قرار دارد. برونو برعکس اعلام داشت جهان مرکز ندارد و تعداد دنیاهای موجود در جهان هستی بی نهایت است (نظریه ی کثرت گیتی) و برخی از آنها ممکن است مسکونی باشند. ستارگان خورشیدهایی هستند در دوردست ها که سیارات شان به دورآن ها می چرخند. او بر همگنی زمین و اجرام سماوی پای فشرد و تأکید نمود که کل گیتی از آب، خاک، آتش، هوا و اتر (اثیر) تشکیل شده است. برونو حرکت را ذاتی ماده وانسان وشعور او را جزوی ازطبیعت واحد و یگانه می دانست. او به وحدت تضاد در دنیای بی نهایت کوچک ها و جهان بی نهایت بزرگ ها اعتقاد داشت.
در۲۰ ژانویه ۱۶۰۰ میلادی پاپ کلمنت هشتم برونو را بدعت گذار اعلام داشت. برونو، حاضرنشد نظرات خود را پس بگیرد. زمانی که او حکم مرگ را دریافت داشت، رو به قضات صادرکننده حکم کرد وگفت: “آقایان شما احتمالا با ترس بیشتری حکم محکومیت مرا صادر می کنید تا منی که آن را دریافت می دارم.” برونو را دلباختگان تاریکی ها، پس ازهشت سال تحمل زندان و شکنجه به تیرک بستند و سوزانیدند. در حالی بدنش می سوخت کشیشی یک صلیب چوبی را بسوی او درازکرد، برونو در حالی که می سوخت، صلیب را با دست پس زد. (۱۹)
منابع
Joseph J. O’Malley, J.J. & Davis, R.A. (Eds.). (1994). Marx: Early Political Writings. Cambridge: Cambridge University Press p. 58.
See Harris, S.H. (2002). Factories of Death: Japanese Biological Warfare, 1932-1945, and the American Cover-up. New York: Routledge. And, Port, K.L. (2014). Deciphering the History of Japanese War Atrocities: The Story of Doctor and General Shiro Ishii. California: California Academic Press.
Koestler, A. (1972). The Call Girls: a tragi-comedy with prologue and epilogue. Michigan: University of Michigan.
Fyrth, H.J. & Goldsmith, M (1969. Science, History and Technology: A.D. 800 to the 1840’s. Michigan: University of Michigan, p. 97.
As quoted in McDowells, S. & Beliles, M. (۱۹۹۹) In Search of Democracy. Charlottesville: Providence Foundation, p. 2.
Brennan H. G. & Lomasky, L.E. (Eds.).(1986). Politics and Process: New Essays in Democratic Thought. Cambride: Cambridge University Press, p. 221.
Goody, J. (2006). The Theft of History. Cambridge: Cambridge University Press, pp. 53-54.
Shiva, V. (2005). Earth Democracy: Justice, Sustainability and Peace. London: Zed Book Ltd, p. 109.
Kisak, P.F. (2015). A Simple Timeline of World History: 13.8 Billion Years Ago Until 2014. Scotts Valley: CreateSpace Independent Publishing Platform. Also see Oprin, A.I. The Origin of Life.
Ulmschneider, P. Intelligent Life in the Universe: Principles and Requirements Behind Its Emergence. Germany: Springer, p. 94.
Cohn, S. & Blumberg, R.L. (Eds.). The Economic Basis of Women’s Power. London: Sage Publication Inc., p. 68.
Heath, S.T. (1913). Aristarchus of Samos: The Ancient Copernicus. Oxford: Clarendon Press.
Gassendi, P. & Till, O. (2002). The Life of Copernicus (1473-1543): The Man Who Did not Change the World. Fairfax: Xulon Press, p. 113.
Alvaro, J. (2019). The Ages of Earth: A Journey from Theology to Geology. Cambridge: Cambridge Scholars Publishing, p. ۱۱۳.
Fraser, C.G. (2006). The Cosmos: A Historical Perspective. London: Greenwood Press, p. 29.
Santillano, G. The Crime of Galileo. Chicago: University of Chicago Press, p. 9.
Von Gebler, K., Sturge G. (Trans.). (1879). Galileo Galilei and the Roman Curia. London: Kegan Paul & Co., pp. 243-244. Also see: http://law2.umkc.edu/faculty/projects/ftrials/galileo/galileoaccount.html
Singer, G.W. (1068). Giordano Bruno, His Life and Thought. Santa Barbara: Greenwood Press. Top of Form
Bottom of Form