روث الینیا مابانگلو، شاعر و نمایشنامه نویس فیلیپینی را برای اولین بار در سال ۱۹۸۷ در برنامه نویسندگان بین المللی در آیواسیتی ملاقات کردم. و دوستی مان طی زمان و از راه دور به تدریج عمیق تر شد. چه در زمانی که در فیلیپین بسر می برد و چه در دورانی که در دانشگاه هاوایی به تدریس زبان تاگالو و ادبیات فیلیپین اشتغال داشت.

مابانگلو دانش آموخته رشته ادبیات و زبان فیلیپین، در سال ۱۹۹۵ با درجه دکترا تحصیلاتش را به پایان رساند. وی به خاطر نوشتن اشعاری متأثر ازشرایط سخت زندگی زنان فیلیپین، بویژه بعد از چاپ شعر “تجاوز” به عنوان شاعر سال شناخته شد و جوایُز زیادی را بدست آورد.

در سال ۲۰۱۴، بعد از سالها ما دوباره همدیگر را در مانیل پایتخت فیلیپین ملاقات کردیم،  و او کتاب جدیدش “دعوت امپریالیست”  Invitation of the Imperialist را به من هدیه داد. اشعارش را خواندم. شعرهایی به غایت موُثر در زیبایی و سادگی کلام، تکان دهنده در زبان و تصویر، وخردکننده و عریان در منظرگاه سیاسی و تجربیات تاریخی.  

روث الینیا مابانگلو

کتاب به دو زبان انگلیسی و تاگالو نوشته شده و به چاپ رسیده است. هر یک از اشعار به داستان زندگی و تجربه های دهشتناک و هراس انگیز زنی از فیلیپین می پردازد که  سرزمینش را به امید زندگی بهتر ترک کرده و در کشور میزبان تبدیل به برده خانگی، جنسی و کاری شده است. رودریک نیرو لابرادور، مترجم اشعار، در دیباچه کتاب، مابانگلوی شاعر را یک مدافع انقلابی حقوق زنان می شناسد که درد های زنان را عمیقن می شناسد و به تصویر می کشد. او به عنوان برگرداننده اشعار وی اعتراف می کند که بسیاری از ویژگی های اثر شامل حساسیت های زبانی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی و بطور کلی زیبایی شناسی اشعار به نوعی در برگردانی از دست رفته اند و ترجمه فقط توانسته است اساس تفکر شاعر را به انگلیسی برگرداند. 

در معرفی این کتاب گفته شده است: “اشعار مابانگلو همچون آذرخش آدم را به آتش می کشند. آنانی که قدرتمند و بیباکند، می توانند سوزندگی حقیقت را با تمام بیرحمی اش تحمل کنند و پذیرا باشند، اما آنانی که روحی شکننده و آسیب پذیر دارند، در سایه بان آن قرار می گیرند. چرا که حقیقت درباره آنها و برای آنها گفته شده است. و شاعر با واژه های تیز و برنده، به مبارزه و جنگجویی با انگیزه های درد برخاسته است.

عنوان کتاب، همچنین برنام شعری است که شاعر در آن به عنوان شاعری نخبه و برگزیده از فیلیپین  به آمریکا دعوت شده است. مهماندار مردی است با نفوذ که به افتخار شاعر، مهمانی بزرگی را در خانه با شکوه و پر نمایش ترتیب داده است.  دیالوگ پر پرداخت بین مهماندار و شاعر که بر رابطه بین فیلیپن و آمریکا در اوائل قرن بیستم تاکید دارد بر روابط بین استعمارگر و مستعمره تاکید دارد. و این ایده استوار است که روابط ارتباطی بین دو کشور را در فرمی جدید و طرحی نوین ارائه بدهد .در پرداخت این شعر خواننده شاهد ویرانی کامل بدن شاعر/مهمان است. بدنی که در طول مهمانی تکه تکه شده و  تکه تکه خورده و جویده می شود. شاعر که سمبل کشور فیلیپین است تا استخوان جویده می شود. در طول دیالوگ نفس گیر بین مهمان/مستعمره و مهماندار/استعمارگر، تکه های اندام زن شاعر به تمامی قورت داده می شوند. با حرکاتی گروتسک، و رقص خشونت بار واژه ها و درونی کردن یک رخداد بین  یک زن و یک مرد. در پایان، اما، شاعر اندامهای خورده شده اش را دوباره از نو می رویاند. از انگشتان دست آغاز می کند و با واژه های سترگ، آنها را می آفریند و به آفرینش وا می دارد:

روی میلیونها صفحه سفید

انگشتانی آفریده شد و مشت هایی در خیزش

دستانی بیشمار

که ترا از اوج به زیر می کشاند

نفست را می گرفت

و ویرانت می کرد (ص ۱۳)

دیگر اشعار کتاب تصویرگر زندگی زنان فیلیپینی در خارج از فیلیپین است که به عنوان مستخدم، نرس های کمکی برای سالمندان، کارگران بخش های سرگرمی بخش و تبلیغاتی، عروس های پستی و پرستار بچه به کار گرفته می شوند. اغلب این زنان جوان، که با تن دادن به کارهای کم درآمد، کشور و خانواده خود را ترک کرده اند، معمولن قربانیان تجاوز، آزارهای جسمی و روانی، استثمار، قتل، ربایش اعضاء بدن، و شکنجه های دیگر بوده اند. این زنان، کودکان و همسران خود را برای تامین زندگی مالی رها کرده تا  منبع در آمدی برای اعضای خانواده خود باشند.  

“کارگر فصلی”

فقر مرا به هنگ کنگ برد

به سنگاپور، به عربستان سعودی، به لندن و ایتالیا.

من به زبانم اصطلاحات بیگانه را چکاندم

تنم را با ریتم غیر موزون ناآشنا هماهنگ ساختم

و به ضرباهنگ شیب های کرنش و تعظیم

واداشتم. “(ص ۱۴)

روث الینیا مابانگلو بعد از سالها زندگی در هاوایی اکنون به مانیل برگشته است. و زمان خود را صرف نوشتن به زبان مادری کرده است.

شعر “من یک فیلیپینی هستم” از مجموعه کتاب “دعوت امپریالیسم” انتخاب شده است.

من یک فیلیپینی هستم

من یک فیلیپینی هستم

که با نفسی سرشار از رایحه اقیانوس

با موهایی به رنگ جنگل

با پوستی سوخته از آفتاب سوزان

با چشمانی خیس از ذخایر باران

شیفته ستاره های دوردست

به آنسوی آب ها سفر کردم.

فریفته آنهمه وفور در سرزمین جدید

غرق آنهمه لذت و شور

آنهمه طراوت و تازگی

با جمجمه ای اما لبریز از هجوم خاطره ها

به آن طوفان هولناکی می اندیشیدم

که شلتوک هایش را ویران کرد

به آن آفتاب خشمگین و گدازنده

که فوران نفرین را در من برمی انگیخت

و به آن رویاهای رنگین و پر شکوه

و به یاس که زنده زنده مرا در خود می سوزاند.

چگونه می توانم اکنون

خود را گم کنم در سرزمین هاوایی

که جایگزین سرزمینیست که ترکش کرده ام؟

نارگیل های محصور در حصار تنشان

در این سرزمین برهنه اند

و من می توانم عطش تشنگی ام را

با عصاره آن ها بنشانم.

سنگ ها خرد شده اند در این سرزمین

و من می توانم با این سنگهای خرد شده

خانه ای بسازم.

موجها می غرند

ومن بر موجها می رانم

رویا ها بافته می شوند

و تخم ها شکوفه می دهند

زبانم اما از هم می گسلد

همانگونه که فرهنگم

و من در جستجوی سرزمین پدری ام هستم

در جستجوی کودکان مادرم،

در همه دختران و پسرانی که سالیان درازآبستن شان شده ام.

دفتر خاطراتم را باز می کنم

که آن ها بتوانند شهامت قهرمان “هکتان” را بشناسند.

یاانقلاب “کاتیپونان” را

و مرگ چریکها را در زمان جنگ.     

آنها بی قیدانه شادمانند

گویی هیچ چیز بر آنها اثر نگذاشته

حتا زمانی که مورد سرزنش قرار می گیرند

و بی واهمه با این واقعیت تلخ روبرو می شوند

که اینجا سرزمین آنان نیست

و اینجا فرهنگ آنان نیست.

من یک فیلیپینی هستم

 و این آن چیزی است که من به کودکانم خواهم آموخت:

تو باید به ریشه هایت برگردی

علیرغم زخم هایت؛

تو باید قصه پوست قهوه ای ات را بدانی

شور را در خود هدایت کنی

افسار رویاهایت را به دست بگیری

با دریافتی ژرف از گذشته تاریخی ات

که در خاطره هایت مدفون شده اند

و در آرمان هایت.

من یک فیلیپینی هستم

و تعهد می کنم

که خانواده و تبارم را از ترس برهانم.

من تعهد می کنم که تخم حقیقت را در قلب ها و اندیشه ها

بکارم

و پیمان آزادی ام را امضاء می کنم.

 من یک فیلیپینی ام

با سایه ای شفاف و استوار

با کودکانی که ریشه شان را خواهند شناخت.

با روحی که همیشه فیلیپینی خواهد ماند

در هر کشوری که ساکن باشد

در هر زمانی

 و در قالب هر تنی.