دستگاه قضایی تونس به ‌تازگی یک دختر دانشجوی این کشور را به اتهام «توهین به مقدسات و تحریک به خشونت» تحت پیگرد قانونی قرار داده است.

این دختر دانشجو ۲۶ساله که «آمنه شرقی» نام دارد، یک وبلاگ‌نویس تونسی است که روز دوشنبه، چهارم ماه مه، متنی طنزآمیز را با عنوان «سوره کرونا» در صفحه فیس‌بوک خود منتشر کرد. این متن به تقلید از سوره‌های قرآن و همچنین بر اساس ظواهر، قالب‌‌ها و تزئینات معمول این کتاب نوشته شده بود.

«سوره کرونا» بر وزن و سیاق آیه‌های قرآن که حتی شماره ‌گذاری نیز شده بود، از شیوع ویروس کرونا سخن می‌گوید و همان توصیه‌های بهداشتی رایج را ارائه می‌دهد:

«کووید(۱) و ویروس کشنده(۲)آنان از دیدن آن که از چین دور می‌آید، متعجب می‌شوند (۳) کافران می‌گویند که یک بیماری است (۴) … هیچ فرقی بین شاهان و بردگان وجود ندارد(۶) به علم متوسل شوید و سنت‌ها را رها کنید(۷) برای خرید سمید [نوعی آرد] از خانه خارج نشوید(۸) …»

این سوره با نام یک خدای ابداعی هم به پایان می‌رسد: «راست گفت جیلوی بزرگ.»

در تماس با او که هنوز به زندان نرفته است، متن زیر را برایم فرستاد که در صفحه فیس‌بوک‌ اش هم به انگلیسی آورده است. می‌گوید انگلیسی نمی‌داند و آنچه برایم فرستاده، دست‌پخت برنامه ترجمه گوگل است.

برگردان متنی که فرستاده است را در زیر می‌خوانیم:

آزادی بیان موضوع گفتمان شما است؟

پاسختان را کسانی که باید، داده‌اند. “باور کنید، …آزادی بیان آنجایی به آخر می‌رسد که باور یکی از بندگان معتقد خدا را نقد کنی…”

به متن عشق می‌ورزید؟ آنچه آزادی بیان نامش داده‌اند، چیست؟

به باورِ من، آزادی بیان، مطلق است و خط قرمزی نمی‌شناسد. آزادی قلم…، آزادی نقد…، آزادی نقد مذهب… بی‌تردید از آشپزخانه‌تان هنگام پخت‌وپز، سوره‌های قرآن را با اپلیکیشن اپل دیده و شنیده‌اید. انگار که شما وارد باغ بهشتی می‌شوید که وعده‌اش را داده‌اند. اما او مرد است. شیخ زاهد است که شما را به بهشت دعوت می‌کند. پندهایم را تا زمانی که با تردید به دین و مذهبی که به آن باور داری، نگاه نکرده‌ای، فراموش نکن. یقین دارم کسی که فیس‌بوک رایگان به ما پیشنهاد می دهد، هرگاه که لازم باشد چونان مبصر اخلاق در صفحه من و شما ظاهر می‌شود و نقش پلیس سایبری را بازی می‌کند. گزارش می‌دهد، شما ناپدید می‌شوید و من نمی‌خواهم چنین اتفاقی رخ دهد. نمی‌خواهم دل‌تنگ شما باشم و به‌کلی دوست ندارم شما را از دست بدهم.

باز هم یادمان باشد، کسانی که در آشپزخانه شما به بهشت فرامی‌خوانندتان، مرد هستند و شیخ (بخوان آخوند- مترجم). من اما انسانی ضعیف هستم در گردش روزگار فقط ترس و وحشت نصیب‌ ام شده است. ترس از دوزخی که شیخ برایم ساخته است.

ما آیا تسلیم ترس می‌شویم؟

آن‌گاه که پاسداران اخلاق حتا در جهان مجازی هم مرا مجازات می‌کنند، انتخاب من به ‌عنوان دوست کار درستی شاید نباشد. آن‌ها مرا می‌شناسند. دوستان ناشناس‌ام؛ همه در سیاهی ترس فرو رفته‌ایم. گویا همه در وحدتی ناخوانده روح و جانمان را پنهان می‌کنیم. با پنهان کردن روح و جانمان، به کدام ناکجاآباد می‌رویم… راضی به انتخاب این بازه زمانی نیستم. نمی‌خواهم در قفس باورهایی اسیر باشم که قبولشان ندارم. می‌خواهم وارد نقد شوم و با انکار و تردید، به‌یقین برسم. آنگاه چه بهشتی خواهد بود، آنچه خود یافته‌ام. اکنون من موضوع روز شیخ و همراهانش هستم. موج حمله از همه سو بر من جاری است. اما من تصمیم به تسلیم ندارم. از درون دیوارهای سیاهی که سقف‌شان چنان کوتاه است که بازدمت را به خودت بازمی‌گرداند، از باورهای هنوز به‌یقین نرسیده‌ام، دفاع می‌کنم. برای خروج از قفسی که برایمان ساخته‌اند باید مبارزه کرد.

برای من دستیابی به آزادی بیان و آزادی عقیده مقدم بر هر چیزی است. بازارگرمی‌تان را برای محکوم کردن‌ام بیشتر کنید که با این کار، بازار بهشت فروشی‌تان رونق بیشتری می‌یابد. در هیاهو و تنور داغ وااسلامای شما من نه قوی‌تر که دلگرم‌تر می‌شوم. درواقع از نیازهای شما هراس دارم. اما بااین‌حال، تشویق‌تان می‌کنم که باورهاتان در مورد من را منتشر کنید. از برچسب‌های ناحق‌تان دلخورم. اما به خاطر آزادی بیان حق شما است که نظرتان را بگویید. البته باید به من هم فرصت بدهید از خودم دفاع کنم. کاری که تردید دارم به آن عمل کنید. من نیستم که در رسانه‌ها چیزی را پنهان می‌کنم و اجازه نشر آن را نمی‌دهم. حالا سانسور شما شامل دنیای مجازی و همه مردم شده است. ما حقیقتِ آنچه می‌گوییم را می‌شناسیم.

در برابر هفت نماینده دادستان ایستاده بودم. همه‌شان، حتا یکی از آن‌ها هم مثل من فکر نمی‌کرد. همه‌شان مخالف دیدگاه من هستند. آن‌ها انسان (آدم؟)‌های پلشتی هستند. پول چشم‌هاشان را کور کرده. با واریز شدن پول به جیب‌شان، دروغ می‌گویند و مدام هم دم از مسلمان بودن می‌زنند. باور کنید پلشتی و ناپالودگی دامن‌شان را گرفته است. اینان منافق‌هایی بیش نیستند در لباس روحانیت.

هفت‌نفری که باید از حق مردم با استناد به عرف جامعه و نه احساس مذهبی دفاع کنند، با هم در دفاع از منافع شخصی‌شان چنان عمل می‌کنند که شبیه جنایت جنگی است.

به من می‌گویند: سوره کرونا را نوشته و منتشر کرده‌ام.

می‌گویمشان: بله، درست است. حق آزادی بیان و نشر عقیده مگر یکی از اصول قانون اساسی نیست؟

در پاسخ می‌گویند: نه! تو حق نداری چنین کنی. زیرا چنین کاری حرام و ممنوع است (باور کنید، به‌کلی اعتبار ادبیات خدشه‌دار شده است.) به من می‌گویند کنش شما نقض آزادی بیان است. دادستان با فریاد می‌گوید: آنچه تو و کسانی مانند تو می‌کنند، موضوع آزادی بیان نیست. زیرا نقل شده که آزادی بیان، باور داشتن به محدودیت‌های این‌جهانی که مادی است با دنیای معنوی و ماوراء طبیعه می‌باشد. چنین نقل شده است که کسی نمی‌تواند کلامی مثل آنچه در قرآن آمده بنویسد. مگر می‌شود بدون رعایت شرایط لازم، چون منکر کلام حق هستی، سوره‌ای در مطابقت با کلام خدا بنویسی؟ تو که هیچ، هزاران فیلسوف بزرگ‌تر از تو هم قادر نیست چنین کاری بکند. جرأت می‌خواهد. مگر می‌شود دخترک بی‌بندوباری مثل تو که متهم و مجرم است و باید هم در این دنیا و هم در آن دنیا عقوبت ببیند، منکر کلام حق شود؟ چگونه جرأت می‌کنی که از مبارزه و بی‌مرزی آزادی بیان سخن بگویی؟ تو که کلام خدا را نمی‌شناسی، برای رفتن به بهشت این‌دنیایی که بستر مردان بسیاری است، از آزادی بی‌بندوباری دفاع می‌کنی. من آیا از منظر دین با شما صحبت می‌کنم؟ به پیروان‌تان بگویید که هر نظریه‌ای، نمی‌تواند موجب پدید آمدن دیدگاهی برای باوری دیگر باشد. شما از خشونت و نقض قانون حرف می‌زنید… آیا با کسانی گفتگو می‌کنم که درس حقوق و دادرسی را در دانشگاه و به‌صورت علمی آموخته‌اند یا با چند دوست و رفیقی در صحبت هستم که در چارچوب نابخردانه‌ای برای منافع مالی‌شان مرا از پیش محکوم کرده‌اند؟

دین تو چیست؟ سایه‌ای در گوشم نجوا می‌کند؛ بگو، بی‌دین هستم… احساس کردم آن‌ها نشانه‌های کلاه‌برداری و ترس هستند.

آیا دیده‌ای که کسی چنین خودزنی کند؟

باز همان سایه ناپیدا در گوشم می‌گوید، به آن‌ها بگو: من قربانی نادانی شما هستم. من در این روزها هزاران پیام تهدید و مرگ دریافته‌ام که شما موجب آن هستید. مخرج مشترک من با بسیاری از مردم این جامعه دفاع از آزادی بیان است. به مرگ تهدید شده‌ام، به آتش کشیدن خانه و خانواده‌ام تهدید شده‌ام، می‌گویند برای قتل من ده میلیون دینار جمع کرده‌اند و… شما اما این‌همه نامردمی را به ‌پای وظیفه روحانی خود گذاشته ‌اید و اکنون مرا کافر می‌خوانید. آن‌ها انگار از من ناامید شده‌اند. یادآورشان می‌شوم: فراموش نکنید که وظیفه مجریان قانون، دفاع از حق آزادی بیان و آزادی عقیده مردم است. دفاع از اصولی می‌گویم که در قانون اساسی به‌ صراحت از آن‌ها یاد شده است.

شگفتا که کسانی با من در ستیز هستند که طبق قانون می‌بایست از حق من دفاع کنند.

***

دوست داریم از صمیم قلب «واژه» را به کار بگیریم

دوست داریم مرزهای مغز را عبور کنیم

ما دروغ نمی‌گوییم

بگذار اندیشه و دیدگاهم را پنهان کنم

ما نجات انسان، خنده و گفتمان را دوست داریم.

رنگین‌کمان؟ شرم؟ باز هم شرم؟

احساس‌تان بسیار حساس است.

شما آیا فکر می‌کنید؟

دیدگاهی دارید آیا؟

نظر دیگری اهمیت دارد؟

تفاوت و چندگانگی را می‌شناسید؟

ترس اجتماعی را تجربه کرده‌اید؟

آن‌ها به تو می‌گویند: زبان مردمی؟ حلال و حرام را می‌شناسی؟

فریادت می‌زنند: این چه جهنمی است به نام زندگی؟ چرا از حق پنهان کردنش بهره نمی‌بری؟

دادستان با چهره‌ای برافروخته: هرگز دلم برای تو نمی‌سوزد.

زیر لب می‌گویم:

ما مرزها را پشت سر خواهیم گذاشت!

دیدگاهم، واژه‌هایم، پول‌ام و دارایی‌ام، برای آزار فیزیکی تو نیست.

روح واقعی‌ام من.

سوره کرونا را که حقیقت مطلق است ساخته‌ ام.

آری، من آن را ساخته‌ ام. آزادم من!

هرگز به دنبال خشونت نبوده‌ام.

مخالف هر کسی‌ ام که خشونت باور است!

من زنم

زنی هم‌بسته با همه‌ی قربانیان نادانی

برایم مهم نیست که شما چه کسی هستید!

من با آزادی بیان همبستگی دارم.

تا روز وصال، تا روز اشتیاق، باید در انتظار بمانم که کسی با او وارد دنیای آرزوهایم شود. انسان‌ها را دوست بدار! مرا برای دروغ گفتن دوست داری که بگویم بخششی در کار نیست و نمی‌بخشم تو را. کسی را نمی‌بخشم که از چیزی خندید که مرا به خنده واداشت. مرا دوست داری که شاهد تفاوت‌های مسلمان‌ها باشم با جهان پیرامون؟ دوست داری‌ام که دروغ بگویم و مسلمانان را برتر بخوانم؟

مرا ببخش، حتا برای خودت… موضوع آزادی بیان و آزادی عقیده پیش‌تر طرح شده بود. پیش‌ازاین مدافع آن بودیم. ما فقط سکوت می‌کنیم، نجات دهنده ‌ایم و می‌گوییم مرا ببخش برای حقوق از دست رفته‌ ام، برای رایحه ‌ای که از دست رفت، برای دروغ‌هایی که باور انسان‌ها را نهان کرده.

نه، نه!!

بی توجه به این‌که من بی‌خدای باورمند و باایمان شرقی‌ام. این‌که من مخالف خشونت هستم، مخالف تنفر هستم، یک‌چیز برایم اهمیت دارد: برای عشق، دوست داشتن و انسانیت مبارزه می‌کنم. برایم مهم نیست که تو و هفت دادستان بیدادگری‌ات سکه را چگونه به گردش درمی‌آورید، آرزو می‌کنم جهانی داشته باشیم که من، بی‌خدا، تو، مسلمان، دیگری، مسیحی، یهودی، هندو، بودایی و… نباشیم. همه انسان باشیم و به باور هم احترام بگذاریم.

هرگز مردم را دعوت به خوبی نمی‌کنم مگر آن‌که خودشان در جستجوی نیکی باشند و نظرم را بخواهند.

در جستجو و دستیابی به آزادی بیان هستم و از دولت‌ها درخواست می‌کنم که چنان پذیرای آزادی بیان باشند که در کشورهای پیشرفته جهان.

از همه دولت‌ها و ملت‌ها خواهش می‌کنم به حقوق بی‌خدایان احترام بگذارند، احترام به بی‌خدایان یا هر کسی که با باوری غیر از اسلام معتقد است، تضمین آزادی است. تضمین اجرای قانون است. قانونی که نمایندگان واقعی مردم تصویب کرده‌اند و دستگاه داوری مجری آن است.

تنها راه‌حل دفاع از مردم، دفاع از مسلمان‌ها، یهودی‌ها، بی‌خدایان یا هر باور دیگری است که در دولت‌های سکولار ممکن است.

در کشورهایی مانند آلمان و دانمارک، شما از آزادی لذت می‌برید. آرزوی هر کسی است که در سایه قانون با خیال راحت زندگی کند. چنین جامعه‌ای پیشرفته و آزاد است. تنها راه‌حل نیازهای انسان دست‌یابی به آزادی است.

به باورم تنها راه دولت سکولار است. سکولاریسم همه را در پناه پوشش خود می‌گیرد. همه ما یکدیگر را با عشق دوست خواهیم داشت.

آنچه می‌خواستم بگویمت، همین واژه‌ها بودند و بگذار پیش‌ازاین که حکایت ناامید کننده‌ای بر زبان برانی آرزو کنیم که آزادی بر آسمان کشورهای شرق هم بتابد.