کاش هیچ وقت با تو روبه رو نمی شدم

همان روسپی در به در بودم

در فاحشه خانه دژاوو

سر میزی در رستوران لوپروکوپ

دیدمت

کفش‌های پاشنه بلندم

خش می انداخت دیوارهای آنجا را

و هزاران چشم دریده

خزیدنم را به روی صحرای داغ تنت

دنبال می کردند

آفرودیتم

تو اروس

زاده خودم

زاده قلبم

با تو در هر نقطه از تنم زندگی کردم

در کلیسای نوتردام به گناهانم اعتراف کردم

در هتل ریتز با تو خوابیدم

در کنار برج ایفل بوسیدمت

و ای کاش هیچ وقت دل نمی بستم

من فقط فاحشه ای بودم در عالم خودم

تن پر گناهم را به دستانت آلوده کردم

من فقط با چند نفری خوابیدم در خوابهایم

اما بیداری تو مرا به اوج رساند

و خوابهایم مرا نخواست

کاش به تو دل نمی بستم

فاحشه ای بودم

در روسپی خانه دژاوو.

نقاشی: سیما سحر زرهی

۲

هر روز صبح

زنی تن عریانش را می‌سپارد به باد

و در این خیابان‌های شلوغ

زیبایی‌هایش را

در گوشه‌ای از پیاده رو دفن می‌کند

زنی در چشم‌های تنگ و تاریک و سرد

پیراهن عریانی به تن دارد

و غوطه می‌خورد در گودال چرک آلود هوس

و هر بار تکه‌ای از برجستگی‌های زندگی‌اش

میان دندان‌های کرم خورده‌ای له می‌شود

زنی هر روز

در مترو

در کافه

در خیابان

تنها خود را میان هیاهوهای سرش گم می‌کند

زنی تنها

رو به دریا

دست در موهای تراشیده از احساسش

لبخند می‌زند به آینه شکسته ای که به او دهان کجی می‌کند

زنی که زیباست

و زیبایی‌اش را مثل مرگ

در کیف دستی‌اش پنهان می‌کند

زنی که عشق را

مانند لخته‌ای خون

در شکم آبستنش حمل می‌کند

هر شب

گوشه‌ای از قلب خودش کز می‌کند

و موهای پریشانش را

چون رودخانه‌ای غمگین

به خواب می‌برد