منشا توانستن انجام هر کاری، چه امور روزمره و عادی و چه کارهای بزرگی مانند کشورداری قدرت است. برای اینکه بتوان کاری را انجام داد بایستی مقدار قدرت لازم برای توانستن انجام آن کار را داشت. به بیانی بعد از خواستن و قبل از توانستن، متغیر تعیین کننده ای به نام قدرت وجود دارد و برای اینکه هر خواستنی به توانستن تبدیل گردد بایستی توانایی، به شکل تاثیرگذاری، اقتدار، نفوذ، قوت، طاقت و استیلا وجود داشته باشد. قدرت در علوم نوین مرتبط با مباحث رهبری به معنای توانایی نفوذ در رفتار دیگران به نحوی ست که آنها تصمیمات رهبر را پذیرفته و آنگونه که او می خواهد عمل نمایند. در علوم جدید، رهبری را برتر از مدیریت می دانند چون رهبر عموما با قلب مخاطب در ارتباط است، اما مدیر با مغز زیردستان در تعامل می باشد. با این وجود نگاهی اجمالی به کشورهای مختلف دنیا نشان می دهد در عرصه کشورداری مدیریت ارجح است بر رهبری. در رهبری چون عواطف عامه مردم درگیر می شود همیشه خطر پوپولیسم و پیروی کورکورانه وجود دارد و دیکتاتوری استعداد بالایی برای ظهور می یابد. در بررسی کشورهای پیشرفته هم می بینیم که ساختار سیاسی آنها معمولا به گونه ای چیدمان شده اند که زمامداران، در قامت مدیر ظاهر شوند و نه رهبر.

مبانی قدرت رهبری

توانایی رهبری کردن دیگران از قدرت اعمال نفوذ در اعتقادات و طرز تفکر آنها نشات می گیرد. اینکه شخصی بتواند دیگران را وادارد تا با میل و رغبت، آنگونه که او می خواهد عمل نمایند ابزارهایی می خواهد که بایستی در اختیار باشند. این ابزارها در علوم جدید رفتاری به ۵ مورد کلی تقسیم و دسته بندی شده اند. در سال ۱۹۵۹ دو روانشناس اجتماعی به نامهای جان دنتون فرنچ (John Denton Pinkstone French)  و برترام اچ راوِن (Bertram H. Raven)طی مطالعاتی که انجام دادند و هنوز این مطالعات به شدت معتبر است، ۵ مبنای اصلی را برای رهبری برشمردند. این موارد عبارتند از قدرت تنبیه، قدرت تشویق، قدرت تخصص، قدرت کاریزما و قدرت مقام. 

قدرت تنبیه طیف وسیعی از اعمال را دربرمیگیرد که رهبران و زمامداران برای جلوگیری از رفتارهایی که بر خلاف میل شان است تدارک می بینند. تنبیه در قویترین شکل خود به صورت شکنجه و در نهایت اعدام بروز می نماید و در اشکال ساده تر خود به صورت تهدید به بیکاری و خانه نشین کردن افراد قابل مشاهده است. تشویق پاداشی ست که زمامداران در ازای رفتار دلخواهشان به زیردستان اعطا می کنند و می تواند در شکل پوپولیستی خود به تطمیع منجر شود. قدرت تخصص عقلانی ترین و مستقل ترین نوع قدرت است که هر چه جامعه ای مدرن تر باشد و اصولی تر اداره شود بیشتر جلوه می نماید. قدرت کاریزماتیک اشاره به جاذبه شخصیتی افراد دارد و پارامترهای مختلفی از چهره افراد تا انرژی درونی آنها را در برمی گیرد. در نهایت آخرین مبنا، قدرت مقام و میز و صندلی ست که علیرغم بی ثباتی ذاتی، در عصر حاضر و با گسترش بروکراسی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار شده است.  

قدرت روحانیون

با رویکردی به سیر تاریخی، می توان نقاط عطف قدرت روحانیون را در سه مقطع اصلی ۱- تاسیس حوزه علمیه نجف ۲- روی کارآمدن سلسله صفویه و ۳- انقلاب ۵۷ مورد توجه قرار داد. تا پیش از تأسیس حوزه علمیه نجف بیشترین مبنای قدرت روحانیون برای نفوذ در جامعه قدرت شخصیت و کاریزمای آنهاست. بعد از تاسیس حوزه علمیه نجف پایه های تقویت قدرت تخصصی روحانیون به شکلی جدی گذاشته می شود و روحانیون با سالها کار مداوم روی احکام فقهی هر روز بیشتر از دیروز به تقویت قدرت تخصص خود می پردازند تا جایی که این قدرت اصلی ترین منبع قدرت آنها در جامعه می شود و از طریق احکام شرعی نفوذ خود را در جامعه بسط می دهند. این شرایط ادامه دارد تا زمانی که سلسله صفویه در ایران روی کار می آید. شاه اسماعیل و شاهان صفویه بعد از او تلاش می کنند از قدرت تخصص روحانیون به بهترین نحو ممکن برای تقویت پایه های حکومت خود در قبال عثمانی سود ببرند. از اینجا به بعد قواعد کار و قدرت روحانیون تغییر می کند و به سمت کسب سایر ابزارهای قدرت می روند. در واقع تا زمان صفویه قدرت روحانیت شیعی ناشی از قدرت تخصص روحانیون در علوم فقهی و بعضا قدرت شخصیت و کاریزمای شخصی برخی روحانیون بود. صفویه برای تثبیت خود و جداسازی حکومت خود از عثمانی این امکان را برای روحانیون فراهم نمودند که به سایر مبانی قدرت مانند قدرت میز و مقام دولتی نیز دسترسی پیدا کنند. در عین حال با قرار دادن امکانات مناسب و منابع مالی تلاش نمودند با گسترش مباحث فقهی به قدرت تخصص روحانیون هم کمک کنند. علامه مجلسی حاصل همین دوره است. دروه ای که فقه شیعی بصورت کمی گسترش بی سابقه ای یافت اما کیفیت آن به شدت تحت تاثیر قرار گرفت.

در این دوران روحانیون این امکان را می یابند که دو مبنای قبلی قدرت خود را تقویت کنند و به سایر حیطه های قدرت که عبارتند از تنبیه و تشویق و مقام نیز ورود نمایند. به عنوان مثال اولین بار به صورت جدی در جنبش تنباکوست که میرزای شیرازی از قدرت تنبیه بر علیه شریک و رقیب دیرینه روحانیون استفاده می کند و ناصرالدین شاه و اطرافیانش را تنبیه می کند. در فاصله صفویه تا انقلاب ۵۷ همواره شاهد تلاش های روحانیون برای بسط و گسترش قدرت خود درسایر مبانی نیز هستیم. مثلا تلاش های بی وقفه شیخ فضل الله نوری برای نفوذ در قانون اساسی و گنجاندن احکام شرعی در آن ناشی از تمایل روحانیون به گسترش قدرت میز و مقام است. بعد از تشکیل مجلس هم شاهد تمایل آنها برای به دست آوردن کرسی های مجلس هستیم که از همان زاویه قابل تحلیل می باشد.

استفاده از این مبانی قدرت به صورت جسته گریخته و به صورت سعی و خطا وجود دارد تا به انقلاب ۵۷ می رسیم که روحانیون شرایط را برای اینکه هر ۵ مبنای قدرت را به صورت کاملا انحصاری در اختیار خود بگیرند مناسب می بینند و چنین می کنند. بعد از انقلاب ۵۷ روحانیون تمام مناصب حکومتی را به مثابه قدرت مقام و میز از آن خود می کنند. از قدرت تنبیه به شکل وسیعی از همان ابتدا با اعدامهای گسترده بهره می برند. با دادن امتیازهای ویژه به وابستگان خود قدرت تشویق را عملیاتی می کنند و با فعالیتهای وسیع تبلیغاتی در پی ایجاد شخصیتی کاریزماتیک برای رهبر اول و ثانی برمی آیند و در نهایت با اختصاص بودجه های وسیع به حوزه های علمیه افزایش قدرت تخصص را نیز در برنامه های خود می گنجانند.

اما تاریخ نشان داده است که هرگز هیچ گروهی نمی تواند برای طولانی مدت تمام مبانی قدرت را به صورت انحصاری در اختیار خود بگیرد و این با ذات و طبیعت زندگی در تضاد است. روحانیت بعد از انقلاب ۵۷ با اصرار عجیبی که برای در اختیار گرفتن و استفاده از تمام مبانی قدرت داشته، در نهایت این روزها به نظر می رسد تنها قدرت میز برایش باقی مانده است و در کنار آن با استفاده از قدرت تنبیه تلاشی بی وقفه برای حفظ خود دارد. اما قدرت تنبیه منفی ترین نوع قدرت است که تا حد امکان بایستی از آن اجتناب کرد. در دنیای مدرن بیشترین اقبال برای ایجاد انگیزه در دیگران برای بروز رفتارهای مشخص، به قدرت تشویق و پاداش وجود دارد با این وجود روحانیون کمترین بهره را از آن برده اند. در واقع در حکومت روحانیون پاداش کارهای خوب به دنیای دیگر حواله داده می شود اما عقوبت کارهای بد همین جا داده می شود. اگر روزه خواری کنی شلاقش را در همین جمهوری اسلامی خواهی خورد اما اگر روزه داری کنی کسی تضمینی برای حتی یک زندگی عادی به تو نخواهد داد و اجرت را انشاالله در دنیایی دیگر خواهی گرفت. همین رویکرد روحانیون بعد از انقلاب سبب آن شده است که دافعه دین بیشتر از جاذبه آن شود و دین گریزی همه گیر گردد و قدرت تاریخی روحانیون که از تخصص در احکام فقهی ناشی می شد از بین رفته و اقبال عمومی به آن به حداقل خود برسد. به نظر می رسد خود روحانیون هم از وخامت اوضاع و از دست رفتن نفوذ خود کاملا آگاهی دارند که در پی حفظ نسبی ترین مبنای قدرت، که قدرت مقام است، به وسیله منفی ترین ابزار قدرت که تنبیه است، می باشند.