ایرانگردی
چو پا بر فراز کُلَکچال کرد
چنگ تهمتن رها یال کرد
گریزان شده پور دیو سپید
تهمتن به رخش اندرآمد چو شید
پناهگاههای کلکچال، پلنگچال و شیرپلا، سه نگین زمردین بخش جنوبی کوهستان البرز مرکزی در شمال تهران هستند. بیتردید میتوان گفت که همه کوهنوردان ایران خاطرههای شیرینی از این سه پناهگاه دوستداشتنی دارند. البرز با اسطورهها پیوندی ناگسستنی دارد.
کُلَکچال نام یکی از کوههای رشته کوه مرکزی البرز، در شمال تهران، با ارتفاع قله ۳۳۵۰ متر از سطح دریا است. در سال ۱۳۳۹ و توسط سازمان پیشاهنگی، پناهگاهی بسیار مجهز در ارتفاع ۲۶۰۰ متری از سطح دریا ساخته شد و همنام با قله آن را نیز کُلَکچال نامیدند. این پناهگاه اکنون زیرنظر وزارت آموزش و پرورش اداره میشود. ویژگی و مشخصه این پناهگاه برج سفید رنگی است که در روی سنگهای آن نام گروههای پیشاهنگی (رسد) به چشم میخورد.
این پناهگاه سه مسیر دسترسی دارد. مسیر نخست از بوستان جمشیدیه آغاز شده و بیشتر کوهپیمایان از این مسیر بالا میروند و در تمام سال قابل استفاده است. دو مسیر دیگر گلابدره و دره وزباد هستند که مناظر دلانگیز و پرطراوت آن در فصل بهار بهویژه پذیرای دوستداران طبیعت و عاشقان دلخسته کوهستان است. همچنین میتوان از راه پیازچال، که در پایان بهار کوهستان به طرز باورنکردنی زیباست، از کُلَکچال به دیگر پناهگاههای کوهنوردی مانند شیرپلا عزیمت کرد.
مسیر اصلی از بوستان زیبای جمشیدیه آغاز می شود. پس از طی سایهسار درختانی انبوه وارد مسیر کوهپیمایی با شیبی ملایم میشویم. سراسر این مسیر توسط پیشاهنگان درختکاری شده است. باغ گیلاس یادگاری از سازمان پیشاهنگی و سه قهوهخانه که هرکدام یاد و خاطرهای برای کوهپیمایان دارند. و باز هم باغی دیگر در کنار پناهگاه. مسیر این پناهگاه خاطره انگیز در هر چهار فصل سال بسیار زیباست. در بهاران تازه برگهای با طراوت به همراه چشمانداز گلهای وحشی و سبزیهای خوش عطر کوهی و ریواسی که جایجای کوهستان میروید، در گرماگرم تابستان خنکای دلپذیر سایه سار درختان دستکاشت و شنیدن فریادهای حلقوی و مورب جویباری که تشنگی آنان را فرو مینشاند، رنگهای گوناگون پاییزی الهامبخش نقاشان و شاعران به همراه عطر خاک باران خورده در کهسار، و سرانجام برف سپید و یکدست زمستانی در زیر پرنیان وهمانگیز آن هرکدام بیش از دیگری چشمگیر، روحنواز و دلانگیز هستند. دارویی بر زخمِ روح و روان و دل و دست و چشمهای هراسان آنانی که هنوز دل از مهر مام طبیعت و زیباییهای آن نگسستهاند.
چشمه کلکچال
در شهرستان «شمیرانات» ۱۷۴ دهنه چشمه جاری است که مهمترین آنها عبارتند از: «چشمه کلکچال»، «چشمه آبکمر»، «چشمه پلک»، «چشمه پیازچال»، «چشمه سفیدآب»، «چشمه کوثر»، «چشمه مرشد»، «چشمه نرگس»، «چشمه اسپیدکمر»، «چشمه هفتاودونی»و……
چشمه کلکچال در بالابرز شمالشرقی قرار دارد و آب این پناهگاه و درختان زیبای مسیر را تامین میکند. چندین چشمه فصلی نیز در جایجای مسیر وجود دارد. واژه چشمه برگرفته از چَشمَگ در زبان پهلوی است.
در این میان این چشمهها، چشمه نرگس به عنوان محل «نمونهبرداری هوا» و بررسی و مطالعه پدیده «خردآذرخش» و «ابرهای یونیزه» توسط اینجانب برگزیده شد. نتیجه این بررسی و مطالعه در سال ۲۰۱۵ در ژورنال Earth Science and Climate Change در این نشانی به چاپ رسیده است.
پیازچال
دره پر شیب پیازچال که پناهگاه کلکچال را به شیرپلا پیوند میدهد کمابیش سه کیلومتر طول دارد و بخشی از آن به جاده ناصرالدینشاهی معروف است. میگویند که ناصرالدینشاه از این مسیر به لواسان میرفته است. این دره بسیار سرسبز و پر آب بوده و هرگاه که برف آن را نپوشانیده باشد، سرشار از گلهای رنگرنگ و خوش عطر و بو است.
«آری، آری، زندگی زیباست»
ریشه نام کلکچال
چال پسوند مکان به معنی جایگاه است و در بسیاری از مناطق کوهستانی ایرانی با این واژه برخورد میکنیم. از جمله کلکچال، کرکچال، پیازچال، پلنگچال، نرگسچال، توچال و بسیاری دیگر. همچنین به شکل پیشوند درچالنخجیر به معنای شکارگاه که دربردارنده غاری بسیار زیبا و دیدنی در میان راه دلیجان به نراق است.
کُلَکچال را یخچال پربرف هم معنی کردهاند، اما در نزدیکی آمل، پایتخت منوچهر پادشاه پیشدادی ایران در زمان پهلوانی سام نریمان نیای رستم، کوهی و غاری به نام کُلَکچال (کُرَکچال) وجود دارد که آثاری از زندگی انسانهای پیش از تاریخ در آن یافت شده است. به اعتقاد مردم محلی این غار خانه دیو سپید بوده است. (حماسهسرایی در ایران، ذبیحاله صفا).
در منظومه حماسی شبرنگ نامه، که در سده هفتم هجری و درباره رزم رستم با شبرنگ فرزند دیو سپید سروده شده است، از نبرد رستم و شبرنگ در کُلَکچال، سخن رفته است.
شبرنگ نامه
شبرنگنامه، منظومۀ حماسی از سراینده ای ناشناس(و یا آزاد سرو) دربارۀ نبرد رستم و شبرنگ پسر دیو سپید است که به پیروی از شاهنامۀ فردوسی و نزدیک به دویست سال پس از آن سروده شده است.
طرح بسیار زیبایی از نبرد رستم و شبرنگ اثر استاد خشایار فرشید زینتبخش و آذین دهنده این نوشتار است.
داستان میگوید که دیو سپید پس از کشتن پادشاه مازندران بر آن سرزمین چیره شده و ماهیار دختر (و یا نوه) خوشچهره و زیباروی او را در مشکوی خود به بند میکشد. در هنگامی که رستم دیو سپید را میکشد ماهیار باردار است و اولاد شاه جدید مازندران به دنبال او. ماهیار در غاری در کوه بلند کلکچال پنهان میشود و پسری دیوچهره و سیهرنگ میزاید با دندانهایی چون عاج فیل، خونخوار و خونریز که شبرنگ و یا سیهرنگ نامیده میشود.
این پسر پس از بلوغ لشکری از دیوان و جادوگران گردمیآورد و بر مازندران تاخته و اولاد را میکشد. بار دیگر یاریگر ایران جهان پهلوان رستم دستان با پسرش فرامز و برادرش زواره به نجات میهن بر میخیزد و در چند نبرد دیوان را شکست میدهد. سپهسالاران دیوان، بَهور و کُهمَز به دست زواره و فرامرز کشته میشوند. درکوهستان، جلیوار جادوگر، ایرانیان را در زیر برف سنگین به دام میاندازد، اما رستم از بند نیرنگ گریخته، جلیوار جادو را کشته و پهلوانان را آزاد میسازد. گیو و گرگین در پی شبرنگ میتازند، اما شبرنگ ناپدید میشود. بهرام پسر گودرز به ماهیار دلباخته او را به زنی میگیرد.
در نبرد پایانی رستم و شبرنگ رو در روی یکدیگر قرار میگیرند.
رستم پس از کشتن دیو سپید، از کاسۀ سرِ او که دو شاخ نیز بر روی آن بود، کلاهخودی برای خود ساخت که در جنگها برای نشان دادن توانمندی خود و افکندن بیم و هراس بر دل همآوردان، آن را بر سر میگذاشت. هنگامی که رستم با این هیئت در برابر شبرنگ قرار گرفت، دیو سیهرنگ چون چشمش به «کلّۀ پدرش که بر سر رستم بود افتاد بند از بند و پیوند از پیوندش به لرزه درآمد». سرانجام چون دیگر داستان های ایران باستان، این جوهره انسانیت است که بر بدیها و زشتیها پیروز میشود.
نشست از بر سینه دستش ببست
خروشان و جوشنده چون شیر مست
دو دستش به خم کمند استوار
فروبست شیراوژن نامدار
لازم به یادآوری است که در طومارهای “سیهرنگ” و “هفت لشکر” این داستان به صورتهای دیگری نیز روایت شده که در نوشتارهای آینده به آنان خواهیم پرداخت.
واژه رسد درپیشآهنگی: درپیشآهنگی، رسد به گروهی از پیشآهنگان محلی گفته میشود که بهطور منظم گردهمایی داشته باشند. چند رسدگاه با هم تشکیل یک شورای رسد میدهند. رسدها با هم بر روی اعطای نشان یا پاداش تصمیم میگیرند و با هم ترتیب سفرهای اردویی و فعالیتهای دیگر را میدهند. واژهٔ رسد در سازمان پیشآهنگی ایران کاربرد داشت.