و هنگام که شاعری میمیرد
هم بدانگونه که شایسته است میمیرد
بی که نبردافزارش را ترک کند
در مرگ نیز
کلاغها
جرات درآوردن چشم هایش را ندارند
چرا که با نگاهی هوشیار
همچنان نگرانست
در مرگ هم
همچنان قهرمان بودن
در مرگ هم
سبب ترس دشمنان بودن…
یوگنی یفتوشنکو، بهار در اوکراین: برگزیده شعر
نخستین روز آوریل یوگنی یفتوشنکو مرد. لابد اگر میتوانست پس از مرگ هم فکر کند، چقدر دلش میخواست مرگش دروغ اول آوریل بوده باشد! اما او مرده بود، دیگر. رها از هر آرزویی.
یوگنی یفتوشنکو، شاعر، رمان نویس، سناریست، کارگردان سینما و تئاتر، بازیگر و این آخریها استاد دانشگاه تولسا در اوکلاهما.
در دهه ۶۰ میلادی شاعر پرآوازهای بود که شعرخوانیهایش در سالنهای شعرخوانی متعارف نمیگنجید و در استادیومهای ورزشی برگزار میشد. دوران خروشچفیسم بود. «دوران طلایی» استالین سپری شده بود و دستاوردهایش را رویزیونیستها (به گفته کمونیستهای دو آتشه میهنی) به سرکردگی یک روستایی به نام نیکیتا خروشچف برباد داده بودند. هم او که در سازمان ملل در اوج جنگ سرد، سخنرانی اش برای خاموش کردن های هوی معترضان کفشش را از پا درآورد و محکم روی پیشخوان سخنرانی کوبید.
یوگنی نیمچه آلمانی و نیمچه اوکراینی، خود در سیبری در تبعید زاده شد. هر دو پدربزرگش را جوزف کبیر (استالین) در دهه ۳۰ میلادی به سیبری تبعید کرده بود. یوگنی پس از جدایی مادر و پدرش در هفت سالگی به دست مادرش بزرگ شد و در ده سالگی نخستین شعرش را سرود. از دوران سخت زندگی بیشترین بهره را برد و با بازشدن لنگه دری و آمدن هوای تازه بی که یک دم بایستد شروع کرد به نوشتن و سرودن شعرهایی مانند «بابییار».
در «بابییار» برای نخستین بار در کشور اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، شاعری دروغ های حاکمان خودکامه را آشکار میسازد. دروغ هایی که در دوران استالین کسی دل آن را نداشت فاش کند. حکومت شوراها مانند عکس برگردان مضحک آن یعنی جمهوری اسلامی امروز منکر هولوکاست بود و نسل کشی یهودیان کییف را در دهه چهل میلادی «مرگ شهروندان بیگناه کشور شوراها» مینامید و حاضر نبود آن را به عنوان هولوکاست و نسل کشی بپذیرد.
یفتوشنکو مینویسد:
بر فراز بابییار تندیس یادبودی نیست
چشم بر من بیانداز
چند سال بر من گذشته است؟
عمری همانند دیرسالی قوم یهود
فکر میکنم یهودا هستم
در دیار فراعنه گام برمیدارم
آه مصلوبی تازه روی صلیب
جای میخ هایی که بر تنم باقیست
مردان آنسوی میزهای چوبی بارها و میخانهها
ناسزا میگویند
گنداب دهانشان نیمی پیاز و نیمی ودکاست:
«بزن جهودارو بکش! روسیه را نجات بده!»
بیا به یکدیگر نگاه کنیم
چقدر کم میشود دید
تنها شامه کار میکند
برگها را برای ما ممنوع کردهاند
آسمان را نیز
یفتوشنکوی جوان سیمای دلفریبی داشت و مانند سلبریتیهای این روزگار میلیونها دختر بزرگترین آرزویشان این بود که او را از نزدیک ببینند. او شاعر نسل دهه ۶۰ بود که شعر را همچون جنگ افزاری برای مبارزه با بدی و دروغ و ددمنشی به کار میگرفت:
معبدی برای نیایش نه
که رزمگاهی است شعر
تمهیدی و تدبیری باید
که سربازی است شاعر
سال ۱۹۶۵ به همراه آنا آخماتوا (که تبلیغات استالینیستها او را «نیم راهبه نیم جنده» مینامیدند)، کورنی چوکوفسکی و ژان پل سارتر نامه اعتراض آمیزی علیه محاکمه غیرعادلانه جوزف بردوسکی (برنده نوبل ادبی سال ۱۹۸۷) را امضا کرد و مورد خشم خودکامگان کرملین واقع شد. او سپس با فاصله اندکی در سال ۱۹۶۸ ضمن محکوم کردن معاهده ورشو یورش ارتش شوروی به چکسلواکی را سرزنش کرد. پس از فروپاشی شوراها چند سالی نیز در سیاست گام گذاشت و با هواداران گورباچف و یلتسین همکاری داشت. یفتوشنکو که بارها به آمریکا رفته بود پس از جداشدن از سیاستهای یلتسین به عنوان کنشگر زیست بوم کوتاه زمانی فعال بود و سرانجام در اوکلاهمای آمریکا ماندگار شد.
برای ما هم در ایران در دهه چهل خورشیدی نام یفتوشنکو از نام های نیمچه مقدسی بود در ردیف مایاکفسکی. گرچه امروز که نگاه میکنم زبان مایاکفسکی بسی پخته تر از زبان یفتوشنکو است. چه باک منتقدانی مانند لوکاچ شعرهای مایاکفسکی را «دلمشغولیهای مبالغه آمیز با معیارهای صوری و تاکید بر اسلوب و تکنیک» مینامند، نباید ناگفته بگذاریم که مایاکفسکی به گفته یسهنین «پایی بر البرز و پایی بر مونبلان شعرش را فریاد میکند. شعری که فریاد انسان این روزگار است.»
دوران ما دورانی بود که سارتر «آنگاژه» بودن* نویسنده را ضرورت میدانست و شعرهایی مانند شعرهای یفتوشنکو تازگی خود را به رخ میکشیدند. در همین دوران بود که خواهرزاده من اسماعیل عباسی زندگینامه او را با نام «زندگینامه پیشرس» ** از انگلیسی به پارسی برگردانده بود. من هم اتفاقی برگزیدهای از شعرهای او را در کتابفروشی پوروشسب تهران دیده و خریده بودم. یکی دو شعر از او به پارسی برگرداندم که در همان زمان در هفته نامه فردوسی چاپ شد. رایا نوزادیان، همسر دوست آن زمان من محمدرضا فشاهی مجموعه ای از کارهای او را به روسی داشت. قرار گذاشتیم من شعرها را از انگلیسی و رایا شعرها را از روسی برگرداند که حاصل کار شد «بهار در اوکراین» و به چاپ رسید. هر شعر با امضای مترجم آن شعر. ***
مرگ این شاعر را که شنیدم حیفم آمد نگاهی به کتابی که در واپسین سال های دهه چهل به چاپ سپرده بودیم نیاندازم. اکنون برای آرامش آن درگذشته (چه خودش باور داشته باشد چه نه) دو شعر را از این مجموعه میآورم.
قتل
به یاد دارم آن دره دوردست را
آن پل زمان سوده
و زنی که سوار مادیانی کهر
از میان ابر تاریکی از خاک راه شتابان میرسد
با چهرهای پریده رنگ و بیشکوه
فریاد میزند:
«قتل!»
هرگز فراموش نمیکنم مردم را
که داس هایشان را به روی علفها پرت میکنند
و به دنبال او میدوند
آنک آن مرد
غریب و غمین آرمیده
آن سوی تپههای کوچک
با زخمی در زیر دندههایش
هنوز سیاهی گل و خاک را به یاد دارم
و صدای سم اسبان را
و زن از میان ابر گردآلود
ذهن مرا پر میسازد
و «قتل» قلب مرا میشکافد
در جهانی که این فریاد به گوش میرسد
به سختی میتوان زیست
آری به سختی
من هرگز به مرگ انسان خو نکردهام
بارها مرگ نامحسوس روح را
(یا هرچه میخواهید بنامیدش)
دیدهام
و زمانی که رفیقی را مشغول کار میبینم
تجسم مرگ او
مرا هراسان میکند
من چندان نیرومند نیستم
دندانهایم را به هم میفشارم
و تنها میتوانم فریاد بزنم: «قتل!»
دیدار در کپنهاگ
در فرودگاه کپنهاگ
قهوه میخوردیم
جای دنجی بود
و مجلل
ناگاه همچون کشتیای گویی
بر آستانه پدیدار شد
کاپشنی ساده و سبز به تن داشت
با کلاهی غریب بر سر
صورتش سیلی خورد باد نمک سوده
انگار که کشتیای
آری همچنان کشتیای
راهش را از میان جمع توریستها باز کرد
ریشش چون کف موج
چهرهاش را سپیدتر میکرد
میرفت
سخت و پیروزمندانه
با موجی عظیم در کنار
هر کهنه نووار را
و هر نو کهنه وار را میروفت
یقه خشن پیراهنش را باز کرد
و سفارش ودکای روسی داد
سودا را پس زد
ـ با دستهایی زبر، ناساز و زخمی ـ
با آن پوتینهای خشن
و شلوار چرب و چرک
از هر چیز دیگر در آنجا آراسته تر مینمود
زمین زیر پایش خم میشد
آری
چنان سنگین میرفت
یکی از آن میان با لبخند گفت:
«نگاهش کن،
چقدر شبیه همینگوی است!»
این در هر حرکتش آشکار بود
در گام هایش چون ماهیگیران
چونان تندیسی سنگسان و تراتاشیده
چونان جنگجویی
میان گلوله
و سنگر
و قرن
از میان صندلیها و مردم
راهش را گشود و رفت
سخت به همینگوی میماند.
بعدها دانستم
که خود همینگوی بود!
* تعهد یا التزام
A Precocious Autobiography **
*** به جز شعر بابییار که برگردان رایا نوزادیان است دیگر شعرها برگردان نویسنده این یادداشت است.