فرگشت ِ دبیره ی عربیفارسی وُ دستاورد ِ ما پس از دویست سیصد سال
در گفتار ِ پیشین پرسشی را با شما در میان گذاشته بودم: دُم ِ «کژدُم» چرا کج است؟ همچنین یک رویه از نسک هزار سال نثر پارسی را در پایان سخنم آورده بودم. پیش از آنکه بگویم چرا و آن دو نکته را بررسی کنم شایسته است به چگونگی ی پیدایش دبیره ی عربی و نیز چگونگی ی پذیرفته شدن ِ این دبیره از سوی ایرانیان و به کار گرفتن ِ آن برای آگاشتن (ثبت) ِ پارسی یا فارسی نگاهی کوتاه بیفکنیم.
چند نکته را اما پیش از آن بایسته است بگویم. اینکه من «پارسی» را از «فارسی» جدا می کنم از سر ِ نژادپرستی نیست. برای من هیچ نژادی برتر از نژاد ِ دیگر نیست. افزون بر این من همه ی زبانها را دوست می دارم. زیرا باورم این است که مردمان از سر ِ نیکدلی این زبانها را ساخته و آرسته اند. چرا که آماج ِ همه زبانها گفتگو است. گفتگو با همسایه یا رهگذر. گفتگو با «جز خود». گفتگو با «دیگر». پس زبان برای همدلی و همگویی است وُ هیچ زبانی به خودی ی خود بد نیست. مردمانی که زبانی را به کار می برند، با رفتار ِ خود (نیک یا بد) آن زبان را نمایندگی می کنند. به هر رو من سر دشمنی با هیچ زبانی ندارم. حتا با عربی که آسیب های سختی به زبان ِ پارسی زده و آن را «فارسی» کرده. نه نمی خواهم آن افسانه ی کودکانه ای را که در اینترنت بسیار شنیده اید باز گویم که عربان برای خوارداشت ِ پارسی گویان واژه «پارس» را برای عوعوی سگ به کار بردند! در بیهوده بودن ِ این سخن همین بس که بگوییم زبانی که صدای «پ» ندارد چگونه می تواند «عوعو» را «پارس» گرداند!؟ من درباره ی زبان و ملیت گرایی گفتار وُ پژوهش دیگری در سر دارم که اگر بخت یارم باشد به انجامش خواهم رساند.
تنها برای سخن گفتن ِ پَرسون (دقیق) درباره ی زبان، ناگزیریم فارسی (زبان ِ دوران پسا اسلامی) را از پارسی جدا سازیم. آری. باری برگردیم به سخن ِ خود. زبان ِ پارسی همچنانکه در دو بخش آغازین گفتم زبانی بود که تا پیدایش ِ اسلام وُ یورش ِ نومسلمانان (چه عرب وُ چه دیگران)، یکی از زبانهای مهند ِ خانواده ی زبانهای هندو ایرانی بود. نه تنها این، که زبان ِ بخش ِ بزرگی از جهان ِ پیشرفته آن روزگار به شمار می آمد. این زبان در سه دوران آسیب های بزرگ دید. دوران ِ اسلامی، دوران ِ مغولان وُ سرانجام دوران ِ پَرگَنش (استعمار) ِ هند به دست ِ بریتانیا. با یورش ِ نومسلمانان ِ سده ی ششم میلادی زبان ِ پارسی آنچه را که در درازای هزاره ها اندوخته بود از دست داد. آن دسته از مردم ِ ایران که زمین یا تیولی داشتند نتوانستند، یا دلشان نیامد که سرزمین ِ خود را با همه آسیب هایی که بیگانگان ِ از ره رسیده برای آنها به ارمغان آوردند، بدرود گویند وُ ماندند و به بدترین زندگی تن در دادند. تا دویست سال پس از شکست ِ ایران آنچنانکه رویدادهای تاریخی بی جانبداری می گویند ایرانیان آزادی ی سخن گفتن به زبان ِ خود وُ پیروی از آیین هایشان را نداشتند. نخستین نسک های فارسی کمابیش در سده های سوم وُ چهارم نوشته می شود. همچون شاهنامه ابومنصوری یا همین نسکی که بخشی از آن را در گفتار پیشین آورده بودم. زبان ِ پارسی که کم کم فارسی می شد با سیلابهای از جاکن ِ واژگان ِ عربی رو به رو بود. اینکه گفته می شود ما از عربی واژه وام گرفتیم نیکو نمایاندن ِ سیمای ِ ستمگرانه ی زبان ِ پیروزمندان است. عربی ساختارهای دستوری زبان ِ نافَرگشته (تکامل نیافته) ی خود را بر زبان ِ بی زبان ِ پارسی سوار کرد. گرچه این روند روندی آرام آرام وُ در زمانهایی تند وُ خروشان بود.
دوران ِ مغولان نیز زبان ِ فارسی که کم کم داشت خودش را پیدا می کرد با یورش های سهمگین ِ پیروزمندان از راه رسیده ی تازه ای رو در رو شد. اما واپسین آسیب جدی را بریتانیایی ها بر زبان ِ فارسی روا داشتند. تا پیش از پیدا شدن ِ سروُ کله ی چشم آبی ها در هند، فارسی، زبان ِ دیوانی وُ هنری وُ ادبی ی این سرزمین بود. غزل های شیرین ِ حافظ، این قند ِ پارسی، طوطیان هند را شکرشکن می کرد. بی گمان می توان پنداشت که حافظ در سر ِ راه ِ خود برای رفتن به کاخ ِ شاه شجاع یا امیران ِ دیگر برای کار ِ دیوانی که به او داده بودند با بازرگانانی که غزلهایش را می خریدند وُ با دیگر کالاهای خود به هند می بردند دیداری می کرده وُ ای بسا در میخانه ای دمی می نشسته تا غزلهایش را با بدره ی دِرهَم از دست ِ بازرگانی تاخت بزند. همیشه در شگفتم چرا زندگینامه نویسان ِ او، این ریزه کاری های زندگی ی این سخن سرای بزرگ را واکاوی نکرده اند.
آری با آمدن ِ بریتانیایی ها به هند کم کم زبان ِ انگلیسی جای فارسی را گرفت. اگر چنین نشده بود اکنون زبان ِ فارسی زبان ِ دیوانی (رسمی) ی نزدیک به یک میلیارد باشنده ی کشورهای هند وُ پاکستان وُ ایران وُ دیگر کشورهای فارسی زبان مانند ِ تاجیکستان وُ افغانستان می بود. اکنون تنها می توانیم این دریغ را هم به دیگر دریغ های تاریخی ی خود بیافزاییم!
باز گردیم به سخن خود. در زمان ِ پیدایش ِ اسلام در ایران دو دبیره دوشادوش ِ هم به کار گرفته می شدند. دبیره ی پهلوی (که نمونه آن در گفتار یکم نمایاندیم) وُ دبیره ی اوستایی یا دین دبیره. دبیره ی پهلوی همچنانکه گفتم دبیره ای بود دشوار وُ گهگاه چون یک نشانه برای چند واج به کار می رفت سردرگُمی می آفرید. برای نمونه واج «ز» با «ف» یکی بود و از همین رو است که تا همین چندی پیش پهلوی شناسان نام ِ «ارداویراز»۱ را که از دو بخش «اردا» یا «ارتا» به چم راست کردار + «ویراز» که واگشته ی گراز به چم دلیر است، «ارداویراف» می نوشتند. گزارندگان نسک «ارداویراز نامه» بیشترشان آن را «ارداویرافنامه» نوشته اند.
از نسک های جز دینی مانند ارداویرازنامه که بگذریم اوستا وُ به ویژه گاتاهای زرتشت به دبیره اوستایی نگاشته شده. که دبیره ی آرسته ای است. این دبیره همچنانکه پیش از این گفتم با ۴۸ نشانه توانایی آوانویسی بالایی دارد. وارون ِ دبیره ی پهلوی که به آن هام دبیره (دبیره همگانی) نیز می گفتند دین دبیره یا دبیره ی اوستایی را تنها دیوانیان و به ویژه موبدان می دانستند و آن را به کار می گرفتند.
اکنون می توانیم به آسانی بفهمیم که چرا ایرانیان دبیره ی عربی را به سادگی بی واکنش ِ بسیار پذیرفتند. گرچه در این دبیره واکه ها (مصوت ها) نوشته می شدند وُهم از این رو در سنجش با دبیره ی عربی توانا تر بود، دبیره ی فرگشته ای نبود. من هنوز فرنود (دلیل) هایی که مرا خرسند کند که دبیره ی عربی دستکار ِ ایرانیان است پیدا نکرده ام. برخی چنین می گویند. حتا اگر چنین باشد به باور ِ من دبیره عربیفارسی دبیره ی ناتوانی است. گرچه این دبیره در درازای زمان وُ به نیاز ِ فارسی تا اندازه ای فرگشته است، همچنان دارای کاستی های فراوانی است. در نمونه ی نسک «الابنیه عن حقایق الادویه» که در گفتار ِ پیش آوردم این فرگشت را می شود دید. در نخستین سالها وُ سده های پذیرش ِ دبیره عربی برای آگاشتن (ثبت) ِ فارسی نشانه ای برای واج های چ/ پ/ گ/ ژ در دبیره عربی نبود. زیرا عربان این واج ها را در زبان ِ خود ندارند. تا چند سد سال پس از به کار گرفتن ِ این دبیره، فارسی را بی این واج ها می نوشتند. اکنون یک بار دیگر به نسک یاد شده که در ۳۵۰ هجری قمری نوشته شده نگاه کنیم:
از بهر ِ آن که میل طبع ِ مردم بدان گراید، که عادت کرده باشد و آفرینش بدان بوده. نبینی قومی از عرب و ترک و هند و روم و غیر ایشان از آدمی چون گوشت و شیر خوردن به عادت کرده باشند و چیزی دگر نشناسند چون گوشت و شیر میل چیزی دگر نکند و گر وقتی این غذا زیشان بریده آید از حال بشوند و آرزو هم آن کنند و آن چیزکی جز آن بود نخواهند…
چنانکه می بینید هنگامی که این نسک نوشته شد، آن چهار نشانه ی پارسی هنوز نبود. شاید برخی از شما بگویید که این کاستی بزرگی نیست. زیرا هنگامی که چیزی را می خوانیم به تک تک واجها نگاه نمی کنیم. اگر من بنویسم ضرپان ای بسا شما که دارید می خوانید نفهمید که به جای ضربان ضرپان نوشته شده است. با اینهمه من در این پژوهش بر سرِ آنم که نشان دهم کاستی های این دبیره بسی پیچیده تر است.
اکنون پیش از آنکه یک یک آن پیچیدگی ها را بررسی کنیم به واژه ی کژدُم که در گفتار پیشین آن را آوردم نگاه کنید. در نگاه ِ نخست چنین می نماید که درست است زیرا کژدم خرفستر (حشره) ی است با دُمی کژ. اما چنین نیست. زیرا این واژه در نسک های پارسی ی میانه و پهلوی گزدُم بود: خرفستری که دُمی گزنده دارد. در دبیره ی عربیفارسی در دورانی که آن چهار نشانه ی پارسی هنوز ساخته نشده بود آن را کزدم می نوشتند. زمانی که آن نشانه ها افزوده شد دبیران آن را کژدمش کردند، زیرا گمان می کردند که این خرفستر زهرآگین دُمی کژ دارد و از این رو باید کژدم نوشت.
این بخش از گفتار ِ خود را بازهم با یک پرسش ِ اندیشه برانگیز ِ دیگر به پایان می برم. آیا می توانید این رویه از یک نسک ِ فارسی را بخوانید؟ آیا می دانید نام ِ این نسک چیست؟
در گفتار ِ هفته آینده پیگیر ِ چند و چون کاستی های دبیره ی عربیفارسی خواهیم بود.
—
شایسته است بگویم که این نسک گزارش دیدار ِ مردی است به نام ارداویراز از بهشت وُ دوزخ وُ بازگشت او به جهان زندگان وُ روایت ِ او از آن جهان. ارداویرازنامه بی گمان سرچشمه داستان شناخته شده ی دانته ی ایتالیایی به نام «کمدی الهی» است. اینکه دانته چگونه به این نسک دست یافته را نمی دانیم. ای بسا که او برگردانی از ارداویرازنامه را در میان ِ گنجینه ی نسک های واتیکان دیده وُ یا داستان را از جهان دیده ای سالمند شنیده بوده است.
پانویس
شیوه ی نگارش ِ من در این جستار شاید در نگاهِ نخست ناهنجار بنماید از اینرو بایسته است چند نکته را یادآور شوم.:
الف: «و» در فارسی امروز هم «اُ» خوانده می شود هم «وَ» . واژه ی «فوت» را هم فوت کردن (خاموش کردن) می شود خواند و هم فوُت کردن (مُردن). مگر آنکه روی واوِ «فوت» به چم مُردن نشانه ضمه را بگذاریم. یکی از گرفتاریهای عربیفارسی نویسی این است که «و» به چمِ «اند» انگلیسی در درازای زمان شده است «وَ» که عربی است. این واژه در پارسی میانه «اوت» یا «اوند» و «اود» بوده که همریشه با دیگر زبانهای هندواروپایی است. از همینرو من «و» عطف را «وُ» نوشته ام در همه جا
دیگر اینکه کوشیده ام کسره های اضافه را جا نیاندازم. ما پارسی زبانان و پارسی نویسان از روی تن آسانی کسره ی اضافه را که نزدیک به ۲۰ تا ۳۰ درصدِ بسامدی ی زبان را داراست در نوشته های خود به کار نمی بریم. از همینرو برای نمونه اگر در متنِ زیر نشانه ی «ء» که من در اینجا برای روشن شدن، کسره ها را با آن جایگزین کرده ام، بردارید متن را درست نخواهید خواند:
«اَز» آن مادرء دُروندء همهء دیوان خشمگین شد، آشوبء گران کرد برای یاریء گریوء خویش وُ از کثافتء دیوان از ریمء دروخشان این نسا را ساخت وُ خود اندر آن شد و… (از: نوشته های مانی)
بخش دوم را اینجا بخوانید