گرد و غبارهای پشت شیشه/بهرام کیانی
هم
چنان چشم از منظره ی بیرون قطار بر نمیداشت. این احساس را داشت که او بی حرکت نشسته و منظره ی پشت شیشه مانند پرده ی سینما در
هم
چنان چشم از منظره ی بیرون قطار بر نمیداشت. این احساس را داشت که او بی حرکت نشسته و منظره ی پشت شیشه مانند پرده ی سینما در
آری بِن میخواست به واسطه نوشتن خود به چهره ای عمومی تبدیل شود، اما به دلیل ازدواج این کار را انجام داد. خبر خودکشی او شامگاه تولد مسیح، نروژ
سر میز صبحانه بودم با “دب”، “سو”، “جیمز” و “لیز”در کافه تریای محل کارم که “الیز” آمد و کنارم نشست پر از انرژی. لباسش باز هم مشکی بود با بلوزی به
نمی توانم چیزی بخوانم
چون بطور کلی بی سوادم
نمی توانم متن های فلسفی را بفهمم
……..
این نمایشنامه سه اپیزودی درباره زنی است که در مقطعی زمانی و مکانی با عمق مفهوم تنهایی روبرو می شود. عشق، پاسخگو نیست. انسان معلق است
اگر در پاییز ۱۹۷۹ مرا میدیدید، در تشخیص هویتام؛ اینکه کیستم، کجاییام یا از کدام قشر جامعهام، چهبسا دچار مشکل میشدید. آن
پشت دیوار خانه صدای باد می آید. صدای حرکت ماشین ها، صدای مته ای که زمین را سوراخ می کند. صدای چند پرنده هم در حواشی… و
از اول پروژه که عملیاتی شد و کارخانه شروع به تولید کرد، با دادن حق سنوات، عیدی و پاداش، محترمانه عذر ما را خواستند…ماندیم بی راه چه کار کنیم
هر بار زیر شکنجه آرزو می کرده است که مرده باشد. اما چرا حالا… از بیاد آوردن لحظه تیر باران، ناگهان … به آب ولرم زیر دوش آب و
پانزدهمین دورهی جایزهی کتاب سال شعر ایران به انتخاب «خبرنگاران»، همچون دورههای گذشته، در سه بخش «کتاب سال»، «ویژه» (شاعران بدون کتاب)
واسه سومین بار که مرد صف را شمرد هنوز نفر نهمی بود و رفیق اش سیزدهمی که پشت ِزنی واستاده بود بلندقد و موبور با ماسکی مخمل
زن گفت: “این همه سال است که در این شهر کوچک زندگی می کنم، اما هرگز از کوچه پس کوچه های باریک و پیچ در پیچ شهر عبور نکرده ام! کوچه هایی
آن که تا روشن کند ایران ما، میسوخت، رفت
آن که ما را عزت و فرهنگ میاندوخت، رفت
وارد سالنی شدم. کسی مرا به سالن تئاتر راهنمایی کرد و گفت: قرار است ژاک تاتی تمرین های بازیگری را ادامه بدهد.
پرسیدم: ژاک تاتی؟ ژاک تاتی که مرده؟
آسایشگاه سالمندان بهشت هم باشد بازهم آسایشگاه سالمندان است؛ اما برای طاهره خانم که از جَنم دیگری است، جهنم و بهشت هم یکی است.
دلگیر از دو گانه اى ناساز
ماندگاهى می خواهم
بى فراز و فرود،
از رنج و لذت
تبعیدی فقط آن کس نیست که از زادبوم خویش تارانده شده باشد. تبعیدی میتواند از زبان، فرهنگ و هویتِ خویش نیز تبعید گردد. آنکس که
روی این مبل که می نشینم، و به یک شیئ خیره می شوم؛ آن شیئ منبسط می شود در گذار حرکتش در لحظه. و آن لحظه که شکل عوض
آهنگی قدیمی را
بی مطرب و دایره در خیابان های تهران زمزمه می کنم
ناگهان صدایم را قطع می کنند با تبر
خواهش می کنم نگوئید که چرا همه اش خواب سرهای بریده می بینم. یا بوهایی در خواب می شنوم که همه اش به گوشت سوخته ربط پیدا می
با پاییز
زردها نمی میرند
مهر را باران
نمی شوید
گربهها تصمیم نمیگیرند آخرین مجموعه داستان ناتاشا امیری داستاننویس معاصر است. نویسندهای که غزاله علیزاده پای او را
با پیراهن و
موهای مرتب
با پیاده رویی
که گاهی
مردی ایستاده بود بر درگاه اتاق،
یک نان گرم در دستش.
سفره پهن بود توی اتاق
اسبی شیهه کشید در دور دست
در گلستان فرهنگ فرهی، کاشتن، پیوند زدن و ایجاد پیوستگی، اساس کار بود. اگر تو دارای جوانه هنری، فرهنگی، ادبی یا اجتماعی بودی، او ترا می دید،
ناهید کبیری شاعر و رمان نویس در یکی از نیمه شب های آذرماه در هوایی سرد در کرمانشاه به دنیا آمد. نوشتن را از همان سال های جوانی آغاز کرد.
در این جا برگریزان است و نور و رنگ می بارد،
تو انگاری در آن بالایِ بالاهایِ بالاتر،
کسی نام ترا با شور می خواند،
خانم ایسکسون بعد از آنکه شوهرش را با یک متکا خفه کرد، نشست گوشهی تخت و به فکر فرو رفت که چگونه از شر جسد راحت شود.
لعنت به مرگ گفتیم و دیدیم
در تاریخ معاصر اعدام تو لعبتی بودی
جان تو را به خدا قسم دادیم و
مرگ را در آبان ماه نفرین کردیم
بهار بود و
پرنده نمی خواند…
با آن که در گلوگاه نازکش
فریاد شور هزاران “هزار” بود و