نارنگی/ بهزاد ذوالنور
او را میبینم که تلفن موبایل به دست، ماسک دوران کرونایی به چهره ، در حالیکه به سختی نفس میکشد، دارد...
او را میبینم که تلفن موبایل به دست، ماسک دوران کرونایی به چهره ، در حالیکه به سختی نفس میکشد، دارد...
ترجمه این دو شعر را به زنان دنیا تقدیم می کنم که می توانند دنیای بهتری را برای مان رقم بزنند. عباس...
عصر با پیراهن و موهای مرتب با پیاده رو ای که گاهی به حواس پرتی، که نمی...
الف تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کردهشبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرسمحمد حسین...
دیدار/ حسن فرامرز
فرخ احسانی برای کشتن منوقت کم می آورند.مادران مادر یانگون ،سراوان یا هر کجامرده ای در خاک کرده...
عکس از کاوه گلستان زن ماسک ِگلبهی رنگش را که دو گربهٔ چاق ِسفید و لاغر ِسیاه در دو طرف ِلُپ اش...
صدای تیک تاک ساعتی را می شنوم. این جا سرد است و تاریک. دوست ندارم چشمانم را باز کنم. همیشه همین جور بوده. هوا که سرد باشد دوست دارم
در این چهل و یک سال عمر نظام کنونی اسلامی بسیار چیزها شنیده شده است و در صدور این حرفها بسیار مذهبیّون بر یکدیگر پیشی گرفته و در
همه چیز با اسطوره “ایوب” شروع شد. روز فرو رفتن بود در عمیق ترین لابیرنت های پر پیچ و تاب درونی به شیوه جریان سیال ذهن، یا تداعی معانی
هم
چنان چشم از منظره ی بیرون قطار بر نمیداشت. این احساس را داشت که او بی حرکت نشسته و منظره ی پشت شیشه مانند پرده ی سینما در
آری بِن میخواست به واسطه نوشتن خود به چهره ای عمومی تبدیل شود، اما به دلیل ازدواج این کار را انجام داد. خبر خودکشی او شامگاه تولد مسیح، نروژ
سر میز صبحانه بودم با “دب”، “سو”، “جیمز” و “لیز”در کافه تریای محل کارم که “الیز” آمد و کنارم نشست پر از انرژی. لباسش باز هم مشکی بود با بلوزی به
نمی توانم چیزی بخوانم
چون بطور کلی بی سوادم
نمی توانم متن های فلسفی را بفهمم
……..
این نمایشنامه سه اپیزودی درباره زنی است که در مقطعی زمانی و مکانی با عمق مفهوم تنهایی روبرو می شود. عشق، پاسخگو نیست. انسان معلق است
اگر در پاییز ۱۹۷۹ مرا میدیدید، در تشخیص هویتام؛ اینکه کیستم، کجاییام یا از کدام قشر جامعهام، چهبسا دچار مشکل میشدید. آن
پشت دیوار خانه صدای باد می آید. صدای حرکت ماشین ها، صدای مته ای که زمین را سوراخ می کند. صدای چند پرنده هم در حواشی… و
از اول پروژه که عملیاتی شد و کارخانه شروع به تولید کرد، با دادن حق سنوات، عیدی و پاداش، محترمانه عذر ما را خواستند…ماندیم بی راه چه کار کنیم
هر بار زیر شکنجه آرزو می کرده است که مرده باشد. اما چرا حالا… از بیاد آوردن لحظه تیر باران، ناگهان … به آب ولرم زیر دوش آب و
پانزدهمین دورهی جایزهی کتاب سال شعر ایران به انتخاب «خبرنگاران»، همچون دورههای گذشته، در سه بخش «کتاب سال»، «ویژه» (شاعران بدون کتاب)
واسه سومین بار که مرد صف را شمرد هنوز نفر نهمی بود و رفیق اش سیزدهمی که پشت ِزنی واستاده بود بلندقد و موبور با ماسکی مخمل
زن گفت: “این همه سال است که در این شهر کوچک زندگی می کنم، اما هرگز از کوچه پس کوچه های باریک و پیچ در پیچ شهر عبور نکرده ام! کوچه هایی
آن که تا روشن کند ایران ما، میسوخت، رفت
آن که ما را عزت و فرهنگ میاندوخت، رفت
وارد سالنی شدم. کسی مرا به سالن تئاتر راهنمایی کرد و گفت: قرار است ژاک تاتی تمرین های بازیگری را ادامه بدهد.
پرسیدم: ژاک تاتی؟ ژاک تاتی که مرده؟
آسایشگاه سالمندان بهشت هم باشد بازهم آسایشگاه سالمندان است؛ اما برای طاهره خانم که از جَنم دیگری است، جهنم و بهشت هم یکی است.
دلگیر از دو گانه اى ناساز
ماندگاهى می خواهم
بى فراز و فرود،
از رنج و لذت
تبعیدی فقط آن کس نیست که از زادبوم خویش تارانده شده باشد. تبعیدی میتواند از زبان، فرهنگ و هویتِ خویش نیز تبعید گردد. آنکس که
روی این مبل که می نشینم، و به یک شیئ خیره می شوم؛ آن شیئ منبسط می شود در گذار حرکتش در لحظه. و آن لحظه که شکل عوض
آهنگی قدیمی را
بی مطرب و دایره در خیابان های تهران زمزمه می کنم
ناگهان صدایم را قطع می کنند با تبر
خواهش می کنم نگوئید که چرا همه اش خواب سرهای بریده می بینم. یا بوهایی در خواب می شنوم که همه اش به گوشت سوخته ربط پیدا می