نویسنده: حسن زرهی

با مردم ایران به سوگ نشسته ایم/حسن زرهی

در سرزمینی که حکومت تنها استعدادش سر کیسه کردن و سرکوب مردم باشد، نیازهای دیگر و گاه مهمتر اگر هم گاه به دیده گرفته شود، قرعه به نام حزب الله لبنان و آن گروه از سوری ها که خیال می کنند بشار اسد برایشان تخم دو زرده خواهد کرد، روانه می شود. رژیمی که نه برای ایرانیان حیثیت ملی و نه اعتبار بین المللی بجای نهاده…

Read More

شگفتی در سر/ حافظه اداره برق/فصل پنجم/ ادامه بخش هفتم/ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

پائیز ۱۹۹۵ مولود به استانبول و سر کار خود در پارکینگ شرکت تبلیغاتی داماد بازگشت. داماد که غیبت چند ماهه مولود را به دلیل مرگ همسرش منطقی می دید، در نبودن او اداره پارکینگ را به دربان شرکت سپرده بود، و با بازگشت مولود کارش را به او پس داد. مولود متوجه شد که در طول…

Read More

ستایش اورهان پاموک از شاهنامه/ حسن زرهی

روز یکشنبه ۲۹ اکتبر پاموک در سالن اجتماعات موزه ی آقاخان درباره ی «موزه ی معصومیت» موزه ای که با اشیاء و عکس ها و ابزار توصیف شده در رمانی به همین نام پا گرفته است سخنرانی کرد. او ابتدا با اشاره به رمان مشهورش «نام من سرخ» از علاقه ی فراوان خویش به اشیاء و ابزار زندگی از جمله مینیاتورهای…

Read More

شگفتی در سر/ بعد رایحه/فصل ۵ ـ بخش۶/ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

حالا دیگه مدتیه که توی مسافرخونه ی ده تلفن داریم. کسی گفت: «بجنب دخترت از استانبول روی خطه.» بالاخره خودمو رسوندم. ودیهه بود. گفت که رایحه ی عزیزتر از جونم، بچه ش سقط شده و  حالا هم توی بیمارستان بستریه. تا اتوبوس از بی شهر راه بیفته شکم خالی دو پیک زدم، آخه حس شومی …

Read More

شگفتی در سر/ پایان بخش چهارم/ فصل پنجم/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

رایحه ی بیچاره باز حامله شده، یه روز صبح اومد توت تپه پیش ما و گفت: «ودیهه جون از دخترها خجالت می کشم. کمکم کن، منو ببر بیمارستان.»
«دخترات رسیدن به سن ازدواج، تو تقریبا سی سالته و مولود….

Read More

شگفتی در سر/ فصل ۵/پایان بخش ۳/ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

آسانسور کهنه که با اون همه آینه کاری به قفسی طلایی می ماند، ایستاد. من هنوز آن روز را به خاطر دارم، همچون رویایی دور و کهن، عشق همیشه تازه می ماند. انگار همین دیروز بود. وقتی برق مردم رو قطع می کردم  به جای اون که زنگ بزنم، می رفتم روی در خونشون رنگ می گرفتم. این بیشتر…

Read More

شگفتی در سر/ فصل ۵- بخش ۲/ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

سمیحه هنوز مثل همیشه خیلی خوشگله، صبحا بعضی مردا پا رو از ادب بیرون می ذارن و باقی پولشونو که می گیرن، جوری می گیرن که انگشتاشو تو دستشون لمس کنن. برا همین ما دیگه به جای اینکه پول خوردو دستشون بدیم میذاریم روی پیشخون. معمولا من هستم که دوغ و بوزا….

Read More

شگفتی در سر/ فصل پنجم /ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

اکنون که به شب چهارشنبه ۳۰ ماه مارچ ۱۹۹۴ رسیدیم یعنی جایی در این رمان که پیش از این از آنجا گذشته بودیم، به شما خوانندگان عزیز توصیه می کنم برای یادآوری، فصل دوم کتاب را دوباره بخوانید. آن شب سگهای ولگرد به مولود حمله کردند و نیز دو دزد ساعت مچی سوئیسی اش را …

Read More

شگفتی در سرـ ۴/۱۷ ـ اورهان پاموک / ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

سال ۱۹۹۰ بعد عید سال نو، اوایل سال مولود فهمید که کارکنان ساندویچی بین بوم برای دور زدن تدبیر رئیس کلک تازه ای سوار کرده اند. خیلی ساده اما کارآمد. آنان همه روزه با پول خودشان از نانوایی غیر نانوایی دوست رئیس مقداری نان تازه و از فروشگاهی غیر از آن فروشگاه که مایحتاج ساندویچی….

Read More

نوشتن/حسن زرهی

فریبا وفی* نویسنده ی ایرانی، مهمان شهر ما تورنتو است. او داستان کوتاه و رمان نوشته و منتشر کرده است. بسیاری از کارهایش مورد تشویق و تقدیر قرار گرفته اند. این اما همه ی دلیل نویسنده ی خوب بودن او نیست، مهمترین دلیل نویسنده بودنش داستان ها و رمان های خواندنی او هستند…

Read More

شگفتی در سر/ ۴-۱۵/ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

دو هفته گذشت بی آن که از گاری گم شده هیچ خبری بشه. مولود تا پاسی پس از نیمه شب بوزا می فروخت. دیر از خواب برمی خاست و تا ظهر با لباس خانه با فاطمه و فایزه گرگم به هوا و قایم باشک بازی می کرد. با این که پنج شش ساله بودن می دونستن اتفاق بدی رخ داده. برای این….

Read More

شهروند ۲۷ساله می شود/حسن زرهی

نزدیک به سه دهه حضور در زمینه ی فرهنگ در جهان زبان فارسی کارنامه ی خیلی پر پیشینه ای نیست. اگر نزدیک به چهار سال انتشار سایبان را هم به این سابقه بیفزائیم در واقع افزون بر سی سال می شود. یعنی در این شهر و کشور میزبان، کار مطبوعاتی بیش از سی سال پی گیر و مداوم، پرونده دارد.

Read More

نوجوانی/داستان کفش/۳۱/ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

بی درنگ نشستم نامه ای به لی‌لا نوشتم. چندین صفحه. نامه‌ام سرشار بود از ترس‌ها، شادی‌ها، آرزوها، خیالبافی درباره آن لحظه‌ای که نینو سارره توره را خواهم دید، به مارونتی خواهیم رفت. با هم شنا خواهیم کرد. ماه و ستاره‌ها را تماشا خواهیم کرد. زیر یک سقف خواهیم خفت…..

Read More

نوجوانی/داستان کفش/۲۹/ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

رینو در رویارویی با این واقعه تب شدیدی کرد که روزها از کار ماند. پس از آنکه تب ناگهان پایین آمد، دچار ناخوشی با نشانه‌هایی نگران کننده شد: نیمه‌های شب از خواب برمی‌خاست و با چشمان باز با حالتی هراس زده به سوی در خانه می‌رفت و می‌کوشید در را باز کند در حالی …

Read More

نوجوانی/داستان کفش/۲۶/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

ک روز یکشنبه ماه آوریل را به یاد می‌آورم که پنج نفری رفتیم بیرون. لی‌لا،‌ کارملا، پاسکال، رینو و من. ما دخترها تا آنجایی که می‌شد به سر و لباس مان رسیده بودیم. به محض اینکه پایمان را از خانه بیرون گذاشتیم کمی ماتیک و سایه چشم زدیم. سوار مترو شدیم. حسابی شلوغ بود. رینو و پاسکال تمام …

Read More

نوجوانی/ داستان کفش ۲۱ ــ ۱۹/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

آن روزها احساس قدرت و اعتماد بسیاری می‌کردم. در مدرسه حسابی از پس درسها برمی‌آمدم. خانم الیویرو را در جریان موفقیت‌هایم گذاشتم. تشویقم کرد. جینو را هر روز می‌دیدم و با هم می‌‌رفتیم بار سولارا و جینو یک شیرینی برای دوتایی مان می‌خرید و بعد از خوردن آن به خانه ….

Read More

داستان کفش/۱۶/ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

ته دلم احساس می‌کردم لی‌لا دارد بدذاتی می‌کند. او به من ثابت کرده بود که نه تنها می‌دانست چگونه با کلمات بازی کند، بلکه می‌توانست بدون لحظه‌ای تردید آدم بکشد. با اینهمه حالا که دارم فکر می‌کنم اینها برای من اهمیتی نداشت. به خودم گفتم لی‌لا می‌تواند بداندیشی را به حد اعلا برساند. واژه «بدنهاد» به …

Read More

گفت وگوی شهروند با عباس شکری/حسن زرهی

عباس شکری از نویسندگان و مترجمان پرکار فارسی زبان خارج کشور است. او ساکن نروژ است و سالهاست که با شهروند همکاری دارد. شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد در اروپا است. …

Read More

نوجوانی/۹/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

سیکل اول دبیرستان را با نمره ۸ در بیشتر درسها و نمره ۹ در ایتالیایی و لاتین به پایان بردم. در دبیرستان حالا دیگر بهترین شاگرد بودم. حتی بهتر از آلفونسو که معدلش هشت بود و خیلی بهتر از جینو. از بهترین بودن به معنای مطلق لذت می‌بردم. پدرم مرتب از من تمجید می‌کرد و به هرکسی که می‌رسید می‌گفت دختر بزرگه ام در ایتالیایی و لاتین…

Read More

بهاران رسد ز راه/حسن زرهی

در جهان حکومت های دیکتاتوری نه کم بوده اند و نه کم جور و جفا کرده اند، اما مال ما از نوبرترین های دیکتاتوری هاست، بیش و پیش از هر چیز در امور روزمره ی زندگی شهروندان دخالت می کند، و در کوشش و پوشش و نوشش خلایق دخالت های نامربوط و نامعقول می کند. نوروز از موردهایی بود و هست که رژیم تمام توانش را به کار برد و در این چهاردهه کوشیده است …

Read More

نوجوانی/ داستان کفش/ برگردان: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

روزهای نومیدکننده ‌ای بود و بدتر از همه حس تحقیری آزارم می‌داد که می‌شد پیش‌بینی ‌اش کرد ولی تظاهر می‌کردم که اهمیتی ندارد. آلفونسوکاره‌ چی با معدل هشت به کلاس بالاتر رفت، جیگلیولا اسپانیولو با معدل هفت قبول شد و من به جز …لاتین که در آن چهار شدم بقیه را با معدل شش گذراندم. سپتامبر می ‌بایست امتحان تجدیدی لاتین را می ‌دادم.

Read More

کودکی/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

بی درنگ پس از عید پاک آن سال جیگلیولا اسپانیولو و من شروع کردیم به رفتن به خانه خانم معلم تا برای امتحان ورودی آماده شویم. معلم ما درست نزدیک کلیسای خانواده مقدس در محله خودمان زندگی می‌کرد. پنجره‌های خانه اش مشرف به باغ ملی بود. از ورای چشم انداز روستاهای اطراف می‌شد ایستگاه مرکزی قطار را با دکل‌هایش دید…

Read More

کودکی/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

انزو به او هدیه ی دیگری نداد. بعد از دعوایش با جیگلیولا که به همه گفته بود که انزو به او اظهار عشق کرده، ما دیگر کمتر و کمتر او را دیدیم. گرچه ثابت کرده بود، از این توانایی که در ذهنش می‌تواند چهار عمل اصلی را انجام دهد، بهره مند است، چنان تنبل بود که معلم او را برای امتحان ورودی به دوره ی راهنمایی پیشنهاد نکرد. از این ماجرا متاسف هم نبود. …..

Read More

سال نو میلادی خجسته باد/حسن زرهی

سالی که گذشت، سال خوبی نبود. نه برای فرهنگ و فکر، نه برای سیاست و سلامت، و نه برای هنرمندان. سالی پر فاجعه و حادثه و ترسناک بود. در شبکه های مجازی مردمان بسیاری از سر خشم و نفرت به سال درگذشته بد و بیراه بسیار گفتند. روزگار اما منتظر رضایت و عدم رضایت ما مردمان نمی ماند. چرخ گردون به دل خوش و ناخوش ما نیست که می گردد…..

Read More

کودکی/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

در داستان بلند بالای ما، بامداد دوئل لی لا و انزو اهمیت دارد. کردارها و رفتارهای بسیاری پس از آن بامداد از ما سر زد که چه بسا کشف رمزشان آسان نباشد. برای نمونه از آن پس بود که دانستیم لی لا به وضوح قادر به کنترل رفتار خویش است، و اگر اراده کند می تواند به قدرت خویش صورت خردمندانه ای ببخشد. مانند کاری که با پسر دون آکیله کرد، چون قصد نداشت بر او پیروز شود. ولی …

Read More

گفت وگوی شهروند با دکتر فرزانه میلانی نویسنده ی زندگی نامه ی ادبی فروغ فرخزاد/ حسن زرهی

من ادبیات زنان را از جنبش زنان و جنبش های مدنی/فرهنگی جدا نمی بینم. به گمان من، اهمیت انقلاب فکری و فرهنگی زنان کمتر از دو انقلاب دیگر، یعنی انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی نیست. از منظر من زنان نویسنده از پرچمداران و پیشقراولان این انقلاب سوم هستند. البته منظورم این نیست که مردان در این انقلاب نقش ….

Read More

حقوق بشر و غصب و مصادره ی املاک و اموال بهائیان در ایران/حسن زرهی

نظام جمهوری اسلامی با رد تفکر همه شمول بودن حقوق بشر و حقوق شهروندی در ایران به فجایعی دست زده است که تاریخ مدرن بشری کمتر چنین فجایعی را به خود دیده است. زشتی و شناعت این تفکر آن هنگام بیشتر روی نشان می دهد که می بینیم این نظام بر مردم ایران که در واقع خود را حاکم بر سر نوشت آنان می داند، چنین رفتاری را روا می دارد و نه بر بیگانگان….

Read More

کودکی/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

من حسرت کودکی هایم را نمی خورم. پر خشونت بود. هرچیزی می توانست اتفاق بیفتد، هم توی خانه، هم بیرون، هر روز. با این همه خاطرم نمی آید که گمان کرده باشم زندگی آن موقعها بد بوده باشد، زندگی آن طوری بود. همین. ما بزرگ می شدیم و انگار موظف بودیم زندگی را برای دیگران سخت کنیم، پیش از آنکه آنها برای ما سختش کنند. من زندگی با وقار را دوست می داشتم….

Read More

کودکی/داستان دون آکیله/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

کلاس اول دبستان بودم که لی‌لا در زندگیم پیدا شد و آن را دگرگون کرد. دلیلش هم این بود که لی‌لا خیلی بد بود. توی آن کلاس همگی بفهمی نفهمی کمی بد بودیم، البته تنها تا زمانی که نگاه خانم الیویرو به ما نبود. لی‌لا اما در همه حال بد بود. یک روز کاغذ جوهرخشک کن را ریز ریز کرده بود و هر تکه‌اش را می‌کرد داخل دوات و بعد که حسابی جوهری شده بود با نوک قلم آن را ….

Read More

دوست بی مانند من/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

النا فرانته می گوید: «اثرِ آفریده شده است که سخن نخست را می گوید، از همین رو شناخت نویسنده ضرورتی ندارد، حتی مخاطره آمیز هم هست، زیرا می تواند توجه و تمرکز خواننده را از اثر به نویسنده منحرف کند».رمان های النا فرانته سرشار انرژی و هیجان هستند، شخصیت پرداز موفقی است، کما اینکه در پرداخت دو شخصیت اصلی رمان چهار جلدی داستان های ناپل …

Read More

فردا اول وقت می رم می گیرمش/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

رهاد: پلیس محله ی آن بخش شهر که من آنجا تازه کارم را به عنوان بازرس برق آغاز کرده بودم، گاری مولود را توقیف کرده بود، در ساختمانی مانند قوطی کبریت شبیه هتل هیلتون در محله ی تقسیم، اما ما هیچوقت با هم رو در رو نشده بودیم. من البته نمی دانستم که او در آن حوالی گاری اش را پارک کرده است، اگر می دانستم ازش مراقبت می کردم؟ راستش ….

Read More

مولود جای تازه ای پیدا می کند/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

زمستان ۱۹۸۹ در هفتمین سال کار دوره گردی و فروش پلو، مولود به روشنی احساس کرد که نسل جوان دیگر تمایلی به خوراک های او ندارد. گاهی به آنها می گفت اگه دوست نداری می تونم پولتو بهت پس بدم، اما تا آن روز هیچکدام از کارگران جوان مشتری او نخواسته بودند پولشان را پس بگیرند. مشتری های فقیرتر و خشمگین تر …

Read More

سلیمان دست به تحریک می زند/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

ودیهه: گفتم: «چرا خاله سمیحه رو به باغچه نمی برین تا درخت سخنگو رو بهش نشون بدین و با هم برین کلیسای آشوریها باغچه سحر آمیز رو با هم ببینین.» آنها رفتند. من داشتم آماده می شدم به رایحه بگم که دیگه دلیلی برای ترس از سلیمان وجود نداره، و بوزقورت و توران هم مواظب رفتارشون هستن، بنابراین او باید دوباره دخترها رو بیاره پیش ما…

Read More

سلیمان دست به تحریک می زند/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

عبدالرحمن افندی: دیگه زندگی توی ده هیچ لذتی نداره، حالا که دخترام رو شوهر دادم، هر وقت بتونم می رم استانبول، و تو همان حال که اتوبوس ها تلق و تلوق می کنن خوابم می بره و بیدار می شم. همیشه توی دلم با تلخی می گم آیا اونجا منو می خوان؟ تو استانبول خونه ی ودیهه می مونم و کوشش می کنم تروشرویی های قورقوت و بابای بقالشو نادیده بگیرم….

Read More

سلیمان دست به تحریک می زند/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

رایحه: عادت کرده بودم فاطمه و فایزه رو به توت تپه ببرم (برای هر دو تا یک بلیت می خریدم) تا با خاله شون ودیهه وقت بگذرونن و از فضای بزرگ آنجا برای بازی در پای درختان توت استفاده کنن. دیگه اما نمی تونم این کارو بکنم. بار آخری که اونجا رفتم، دو ماه پیش بود، گیر سلیمان افتادم که همه اش از مولود می پرسید. بهش گفتم خوبه. اما دست از تجسس های همیشگی اش بر نمی داشت

Read More

در تارلاباشی/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

مولود و رایحه با دخترانشان فاطمه و فایزه شب را توی یک تختخواب می خوابیدند. خانه سرد بود، اما زیر پتو گرم و خوب بود. برخی مواقع مولود که غروب ها می رفت بوزا بفروشد بچه ها خواب بودند. شب هم وقتی دیرهنگام برمی گشت هنوز هم توی همان حالت که وقت رفتن دیده بودشان خواب بودند. رایحه هم پتویی رویش می انداخت و لبه ی تخت می نشست…

Read More

محله ی قاضی/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

سلیمان واقعا عاشق من بود. عشق می تواند هر مردی را احمق کند. کارهای عجیبی می کرد- مخصوصن تو روزهای پیش از فرار من- هر وقت هم با من صحبت می کرد، لبهایش از عصبانیت خشک می شد و با اینکه خیلی کوشش می کرد، هیچوقت قادر نبود حرف های شیرینی را که من انتظار شنیدشان را داشتم بر زبان بیاورد. با شوخی های خرکی اش با من مثل یک کودک سرکش و نافرمان که قرار است…

Read More

سرمایه داری و سنت/ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

از لحنی که زنش برای حرف زدن با سلیمان پیش گرفته بود رنجید، از اینکه سرش را هم درست و حسابی نپوشانده بود ناراحت بود، او داشت حتی بیشتر از اوقاتی که در توت تپه صرف حمام آفتاب می کرد مصرف یکی به دو کردن با سلیمان می کرد و مولود وقتی داشت از خانه خارج می شد، با لحن فرمانده مآبانه ای به رایحه گفت «امشب لازم نکرده نخود بیشتری خیس کنی.»…

Read More

شهروند در آستانه ی ۲۶ سالگی/حسن زرهی

در امر انتشار شهروند جمع اضدادی گرد آمدند که پیش از او در خیال ما هم متصور نبود. هزاران شاعر و نویسنده و هنرمند و همکار دلسوز در سراسر جهان زبان فارسی و آن وطن جان سوخته به خیال پروری ما لبیک گفتند و این نهال نوپا از شیره ی جان و دانش آنان بود که به درختی دیدنی در میان رسانه های فارسی زبان تبعیدی و مهاجر تبدیل شد….

Read More

سمیحه فرار می کند-۲/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

همه ی چیزهایی که تو مسیرمون در استانبول دیدم خیره کننده بودن، جمعیت، آدمایی که تر و فرز از لای اتوبوس ها از این طرف خیابون به اون طرف می رفتن، دخترای دامن پوش، اسب های گاری، پارکها، آپارتمان های گنده قدیمی، همه رو دوست داشتم.سلیمان می دونست که چقدر گشتن تو شهر با وانت را دوست داشتم (می دونست برا اینکه همیشه ازش می خواستم منو ببره شهر بگردونه)، اما به ندرت این کارو…

Read More

سمیحه فرار می کند/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

خواهر کوچولوی من از عشق کور شده بود، به قدری درگیر ماجرا بود که حتی نمی تونست حرف بزنه. اومد دستمو گرفت و منو برد تو اتاق خودش و بابا. هدایای سلیمان رو تو بقچه ای مرتب رو میز گذاشته بود، النگو، دوتا روسری، یکی با گلهای بنفش و دیگری با نقش آهو، جوری نگاهشون می کرد که انگار بمب بودن…..

Read More

مولود بستنی فروش می شود/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

به خانه که رسیدند، یک راست طرف رختخواب رفتند. حالا دیگر ازدواج کرده بودند، می توانستند در آرامش بسر ببرند، و کارهایی که مدتها بود مشتاق انجامشان بودند حال تبدیل شده بودند به وظیفه ای که همه منتظر انجامش بودند. هنوز اما از برهنه دیدن یکدیگر خجالت می کشیدند، (حتی در شرایطی که برخی جاهای بدنشان پوشیده بود) لمس اندام یکدیگر مانند

Read More

مولود و رایحه ازدواج می کنند/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

فکر می کنید از کی مولود متوجه شد دختری که داره با او فرار می کنه، سمیهه ی زیبا که نگاهشان در عروسی برادرم تو هم گره خورده بود نیست، بلکه خواهر بزرگتر و کمتر زیبای او رایحه است؟ آیا تو همان دیدار اول در تاریکی در باغچه ی خونه ی اونا تو ده متوجه شده بود، یا دیرتر که چهره ی او را دیده بود، وقتی از ساحل …

Read More

خیال کردی اینجا خونه ی باباته!/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

در قرعه کشی، نامش برای خدمت در گردان زرهی قارص درآمده بود. بچه های خوش اقبال برنده ی شهرهای غربی شده بودند و خوشبخت ترها هم قرعه به نامشان در پایگاه های استانبول افتاده بود. حال بگذریم از این که شایعه بود خود همین قرعه کشی هم حیله ای بیش نبوده است. مولود اما نه حسادت ورزید و نه رنجیده خاطر شد، حتی نگران این هم نبود که…

Read More

دلیلی برای صحبت؛ هنگام که حرف زدن راه به جایی نمی برد!/حسن زرهی

حرف و حدیث “دلیلی برای صحبت” بسیار بیشتر و عمیق تر از باز کردن راهی به کوشش یک دختر جوان در غرب بزرگ شده به دل مادر و یا مادرانی است که می خواهند واقعیت را با خود به خاک ببرند و در حصار حقیقتی که برای خویش تمهید دیده اند دل خوش بمانند

Read More

روزهای سربازی مولود/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

در نزدیک به دو سالی که خدمت سربازی بود، مولود کلی چیز آموخت، مانند این که چگونه در شهرستان در میان جمع و یا در تنهایی خلاف کند و مجازات نشود. و فهمید که این باور قدیمی که سربازی از پسران مرد می سازد درست است. هرچند برداشت خودش از این باور با آن فرق داشت و می گفت، «تا خدمت سربازی را انجام ندهید مرد واقعی نخواهید شد….»

Read More

چطور می شود نامه ی عاشقانه نوشت/ ترجمه: بهرام بهرامی ـ حسن زرهی

کلی طول کشید تا نامه ی نخست را نوشتند. فوریه ی ۱۹۷۹ شروع کرده بودند، همان هنگام که جلال سالک ستون نویس مشهور روزنامه ی ملیت توی خیابانی در محله ی نشانتاشی به ضرب گلوله کشته شده بود و آیت الله خمینی وقتی شاه ایران کشور را ترک کرد، به تهران پرواز کرده بود، بچه ی ظرفشوی اهل ماردین

Read More

گفت وگوی شهروند با مهسا وحدت، خواننده و موسیقیدان/ حسن زرهی

و اما تازه ترین خوش خبری این که آلبوم «به طربناکی خاک» مهسا وحدت از زمره ی ۱۰ آلبوم برتر مجله ی معتبر سانگلاینز شده است. پیش از این هم مهسا وحدت جایزه سازمان “فری میوز”، سازمانی که در جهت اشاعه و حفظ حق آزادی بیان برای موسیقی‌دانان و آهنگسازان در جهان فعالیت می‌کند، را به دست آورده است. خانم وحدت همچنین به عنوان سفیر این سازمان در سال ۱۳۸۶ معرفی شده بود…

Read More

از جنگ جنگ تا پیروزی آقای خمینی تا جنگ جنگ تا پیروزی آقای بوش/حسن زرهی

هر کس از در خطر قرار گرفتن خانه و خانواده اش نگران خواهد شد. به شدت هم نگران خواهد شد.اگر کسی از رادیو و تلویزیون و روزنامه و هزار رسانه ی دیگر فردا اعلان کند که می خواهد به خانه و خانواده ی شما حمله کند و از این حمله نیت خیر دارد، شما واکنشتان چه خواهد بود؟ از این پیشنهاد خیرخواهانه ی یورش به خانه و خانواده ی خویش استقبال خواهید کرد …

Read More
  • 1
  • 2